خانه / فرهنگی / مصاحبه / مصاحبه با مسعود سلیم پور

مصاحبه با مسعود سلیم پور

“کوهنوردی یک ورزش گروهی و اجتماعی است و به تنهایی کوه رفتن هیچ معنایی ندارد.”

 

چهارمین گفتگوی گــــروه کوهـــنوردی دامــــون بندرانزلـــی با هدف استفاده از تجربه ها، خاطرات و ایده های سازنده ی آقای مسعود سلیم پور، کوه شناس شاخص گیلانی، جهت الگو برداری و بهبود سطح کیفی کوهنوردی گیلان در تاریخ ۲۲ مهر ماه سال گذشته در دفتر گروه و با حضور خانم گلریز میرزا جانی، رویا نجار باشـــــــی، مینا نوری زاد، مهندس بهـــروز رسولی، نیما سپاسخواه و بهداد جفرودی اجرا گردید.

مسعود سلیم پور


مسعود سلیم پور متولد ۱۳۴۷ است که به گفته خودش به زحمت توانست دیپلم متوسطه اش را به صورت “ناپلئونی” با معدل ۱۰/۷۰ در سن ۲۰ سالگی بگیرد. وی به عنوان کوه شناسی منتقد و آشنا به فلسفه و تاریخچه ی کوهنوردی، این ورزش را به صورت انفرادی همراه با خانواده و دوستان و برای دور شدن از دنیای پرتنش شهری، با قدم زدن در جنگلهای “نیزه کوه” امام زاده هاشم و با نگاه به کوه پر رمز و راز “درفک” از ایوان خانه ی دایی تقی شروع نمود و شاید از کشف اسرار درفک بتوان به عنوان چالش ذهنی او در دوران کودکی نام برد. با گذشت زمان کوهنوردی در گروه برایش اولویت می یابد و بیشترین دوره ی حضور در گروه را در کارنامه ورزشی اش ثبت می کند چرا که عقیده دارد “کوهنوردی یک ورزش گروهی و اجتماعی است و به تنهایی کوه رفتن هیچ معنایی ندارد.” در راستای علاقه اش به این عرصه، کوهشناسی و کشف مسیرهای جدید برایش جذابیت می یابد و از این رو اشراف کامل به مناطق و کوره راههای گیلان از تخصص های او می شود. این کوهنورد دوست داشتنی و البته متواضع شاید از نگاهش اسطوره سازی در کوه امر خطایی باشد و در مصاحبه بارها متذکر شدند که “ما در کوه اسطوره نداریم” ولی مسعود سلیم پور باید بپذیرد که خواسته یا ناخواسته بر افراد زیادی در این ورزش تاثیر گذاشته و خواهد گذاشت و شاید بپسندد اگر در توصیف او از واژه ی “معلم دوست داشتنی” و  به عنوان یک “فرد تاثیرگذار” بر جامعه ی کوهنوردی گیلان نام ببریم.
۱- آقای سلیم پور برای شروع مصاحبه یک بیوگرافی مختصری از خودتان بگویید و اینکه چگونه کوهنوردی را شروع نمودید و چگونه علاقه مند شدید و حرفه ای ادامه دادید.
راستش را بخواهید در مسیر آمدن به شهر زیبا و دوست داشتنی انزلی داشتم به این مسئله فکر می کردم که اگر در مصاحبه، درخصوص سابقه از من سوال شود چه بگویم. در نگاه اول،  پاسخگویی به این سوال برایم کمی سخت بود. گفتن درباره پیمایش مسیرها و صحبت درباره ی اینکه مثلا به چه کوههایی رفته ام و چه کارهایی انجام داده ام. ولی از طرف دیگر فکر کردم که شما مخاطبین زیادی دارید و آگاهی آنها از فرد مورد مصاحبه شونده  مهم است و شما از این نظر حق دارید بدانید؛ مثلا کسی که با یک نگاه منتقدانه به کوهنوردی استان گیلان نگاه می کند خودش کجای کار است و از این منظر حق با شماست .
در ارتباط با شروع کوهنوردی باید بگویم که مادرم اهل امام زاده هاشم (کیلومتر ۲۵ رشت به تهران) بود و ما همراه با خانواده در دوران نوجوانی برای دیدن دایی و فامیلهایمان به آنجا می رفتیم. در آن زمان قدم زدن در جنگلهای نیزه کوه برایم تداعی کننده ی حس غریبی بود که کلا حال و هوای آن با زمینهای مسطح شهر فرق داشت. آن صفا و صمیمیتی که در روستاییان بود و من آن صفا را در مرحله ی اول در غالب کوه نشینان می دیدم ، برایم تازگی ویژه ای داشت. مخصوصا اینکه وقتی روی ایوان خانه دایی ام می نشستیم دقیقا جبهه شمالی درفک روبروی ایوانشان بود. دایی و افراد کهنسالی که آنجا بودند می گفتند: کوه درفک همیشه دارای یک سری رمز و رازهایی هست و من همیشه از همان دوران کودکی در این فکر بودم که این رمز و راز را چطور می شود کشف کرد و کوهها چه رمز و رازی دارند که آدمها همیشه از آنها با حس احترام ، ابهت و شاید هم ترس خاصی (به خصوص آنجا از درفک) نام می بردند.

نمایی از جبهه شمالی معروف ترین کوه گیلان - درفک
نمایی از جبهه شمالی معروف ترین کوه گیلان – درفک

تا اینکه کم کم بزرگ شدم و با بچه محلهای خیابان تختی کوی سرخبنده رشت با هم به امامزاده هاشم و کوههای سراوان و نیزه کوه می رفتیم، تا غروب می ماندیم و برمی گشتیم. در واقع اولین به کوه رفتنهای من اینگونه بود و بعد کم کم به مناطق اطراف رودبار و ماسوله رفتیم. ان زمان ما بدون تجهیزات خاص و به صورت ابتدایی به کوه می رفتیم. تا اینکه به سربازی رفتم و ۵ الی ۶ ماه در تهران بودم و اتفاقا آنجا هم به واسطه ی یک دوست کوهنورد “آقای عامری” که عضو باشگاه کوه اسکی دماوند بودند، بهانه ی خوبی برای صعود به کوههای توچال، سرکچال و کلون بستک یافتم و اینگونه بود که خود به خود علاقه به کوه و کوهنوردی در من بیشتر شد و کلا وارد فضای دیگری شدم مثلا یک شب  در پناهگاه شیرپلا ،  دیدم که اساسن ورزش کوهنوردی با توجه به سابقه اش در تهران با آن چیزی که من و دوستانم در رشت انجام می دهیم قدری متفاوت است. در آنجا بود که زاویه نگاهم به کوهنوردی تغییر کرد و دانستم که کوهنوردی نیز اصول ، تعاریف و ضرورتهای ویژه ای دارد. مثلا در همان شبی که در شیرپلا بودیم، پیرمردی ۷۰- ۸۰ ساله را دیدم که هنگام ورود به پناهگاه، سر و صورتش همه برف بود ولی با یک عشق و علاقه ای باورنکردی از دربند آمده بود. شب در پناهگاه ماند و صبح به سمت قله رفت. من در آن زمان با خود گفتم: واقعا چه عشقی می تواند او را به اینجا کشانده باشد؟ او می تواند راحت در شهر کنار بخاری برای خود زندگی کند… و واقعیت این است که درآن دوران بود که دانستم کوهنوردی فقط یک ورزش نیست و چیزهای دیگری هم در آن هست.” سربازی که تمام شد به خانه آمدم و ابتدا در دخانیات و بعد در کارخانه پارس خزر مشغول به کار شدم و باز با بچه های محل ،  آخر هفته ها به کوه می رفتیم. درفک، کوه روبار، کله قندی، گاوکل، این ور و آنور …

برنامه الوند همدان، صعود مشترک با گروه چکاد سال 1375
برنامه الوند همدان، صعود مشترک با گروه چکاد سال ۱۳۷۵

در گیلان هم گروههای مختلفی بودند که به کوه می رفتند. به یاد دارم یکبار در مسیر کله قندی زنده یاد “اسفندیار رنجکش” سرپرست گروه کوهنوردی درفک رشت را (یادش گرامی) به همراه گروه در راه صعود به قله دیدم. قسمتهای زیادی از مسیر با هم بودیم. اولین بار بود که حضور در میان یک گروه را از نزدیک لمس کردم و تفاوت های آن را با کوهنوردی دوستانه و محفلی، متوجه شدم. در آن برنامه بود که آقا اسفندیار چون سرپرست برنامه بود ، خطاب به گروه گفت: ” بچه ها اینجا حداکثر پنج دقیقه ایستاده استراحت می کنیم چون سرما اذیت می کند نباید بنشینید” و من آن روز از صحبتهای آنها واقعا لذت بردم و نکات زیادی آموختم و از آن به بعد تصمیم گرفتم به صورت گروهی و در قالبی هدفمند و منسجم، کوهنوردی را ادامه دهم. با ” گروه درفک” ، ” البرز” ، “آرش” و با یکی دو گروه دیگر چندین بار به کوههای مختلف می رفتم. تا اینکه به واسطه ی یکی از دوستانی که در کارخانه پارس خزر عضو گروه سپهر بود به صورت جدی وارد گروه کوهنوردی سپهر رشت شدم.
در “سپهر” بود که تفاوت بین زندگی خارج از کوهنوردی و لحظاتی که در کوهنوردی داشتم را لمس کردم و واقعا جذابیت ویژه ای برایم داشت. آدمها وقتی به کوه می آیند انگار مهربانتر می شوند گویا دیگر آن آدمهای شهر نیستند. وقتی وارد کوهنوردی شدم نگاهم به زندگی تغییر کرد. رفتار متفاوتی از آنچه در محل کار خود و در شهر می دیدم، احساس کردم. انگار کوهنوردی دارای یک نیرویست که آدمها برای پالایش خود به آن رجوع می کنند . مثلن وقتی می بینی که خواندن یک ترانه در کوهستان و برنامه های کوه تا چه اندازه می تواند تاثیرگذار باشد و حتی برخی را به یاد خاطرات گذشته از روی شوق یا شاید هم غم به گریه وادارد .

در کنار آرامگاه نیما یوشیج در برنامه صعود به قله " خوجیر کلا"
در کنار آرامگاه نیما یوشیج در برنامه صعود به قله ” خوجیر کلا”

۳- چطور متوجه شدید که دچار این ناراحتی هستید و چگونه این مراحل را پشت سر گذاشتید؟
سال ۸۴ در صعود منتخب استان در منطقه علم کوه بودیم و من هم سرپرستی یکی از تیمها برای صعود به چالون و سیاه کمان را بر عهده داشتم. صبح به قله های فوق صعود کردیم و بعد از ظهر برگشتیم و به پناهگاه سرچال رسیدیم. با توجه به وضعیت شغلی که داشتم نمی توانستم تا فردا صبح بمانم. باید با کارخانه هماهنگ می کردم به همین خاطر به سمت رودبارک برگشتم تا تماس تلفنی با یکی از همکاران داشته باشم و اگر هماهنگی انجام می شد قرار بود که دوباره به سمت بالا برگردم. حدود ساعت ۵ – ۴ بعد از ظهر بود که از “پناهگاه سرچال” به سمت پایین حرکت کردم. و پس از رسیدن به رودبارک با تماس تلفنی موضوع را حل کردم و شب هنگام، تصمیم گرفتم تنهایی (که بسیار اشتباه بود) مجددن به  پناهگاه سرچال برگردم. در آن زمان برای اینکه برای صعودها آمادگی خوبی داشته باشم ورزشهای هوازی زیادی انجام می دادم. البته درست است که دوباره برگشتن به بالا کار ساده ای نبود ولی در هنگام صعود یک فشار عجیبی در شیب “لیزونک” در خودم احساس کردم و متوجه شدم توان من محدود شده و از انجایی که سرطان روده داشتم در آن موقع گوارشم کاملا دچار مشکل شده بود و با آن شرایط به سختی  بالا رفتم و بعد در طول مسیر متوجه شدم که یک ناراحتی اساسی دارم و بالاخره ساعت از نیمه شب هم گذشته بود که به پناهگاه سرچال رسیدم وصبح با بقیه بچه ها به سمت پایین حرکت کردیم .
به یاد دارم که در همان سال در آبان ۸۴ زنده یاد آقای “علی یزدان پرست” رفیق و همنورد خوبم در گروه ، بر اثر این بیماری جان عزیزش را از دست داد و من هم در همان دوره ها بود که دچار این بیماری بودم و فشار زیادی بر من وارد می شد. ولی به هر صورت مراحل سخت درمانم تمام شد و من ادامه دادم .

۴- از صعود خارج از کشور بگویید و اینکه مسعود سلیم پور اگر بخواهد روزی صعود برون مرزی داشته باشد به کجا می رود؟
من تا به امروز به هیچ نقطه ای در خارج از کشور صعود نکرده ام و راستش در این مورد نیز تا به حالا فکر نکرده ام و به گمانم با توجه به میزان توانایی های جسمی و تلاشم  و البته از آنجایی که زیر بنای اصلی هر عملی را متاسفانه در این دنیای وارونه ، “اقتصاد” تعیین می کند ،  برایم جذابیت صعودهای داخلی خیلی بیشتر است و اساسن هنوز در اینجا خیلی کارها باقی مانده . به قول مسنر ” هر گاه آلپ تمام شد ، به هیمالیا فکر می کنم.”

۵- کدام منطقه از گیلان و یا ایران صعودش برایتان جذابتر است؟
منطقه خاصی را نمی توانم بگویم همه مناطق گیلان و ایران زیبا هستند. ولی زاگرس را ما خیلی کم می شناسیم. در کوهنوردی استان گیلان به دلیل بعد مسافت و بحث هزینه و یک مقدار خودمانی تر بگویم  “تنبلی” ،  به منطقه زاگرس خیلی کم می رویم ولی واقعیت این است که در این منطقه، ناشناخته های بسیار زیادی وجود دارد و کارهای زیادی را در هر رده، چه در بحث غار، چه در بحث سنگ و چه بحث یخچال و چه قله می توان انجام داد ولی متاسفانه روی آنها کار نمی شود. زاگرس مناطق بکر و ناشناخته بسیار زیادی دارد و کمتر به آنها رجوع می شود.

در عبور از تیغه "ژاندارک" مسیر قله خلنو - البرز مرکزی
در عبور از تیغه “ژاندارک” مسیر قله خلنو – البرز مرکزی

۶- از تاریخچه کوهنوردی در گیلان برایمان بگویید و اینکه هیات کوهنوردی از چه زمان در گیلان شروع به فعالیت کرد؟
در بحث هیات کوهنوردی استان گیلان باید بگویم که ما همواره این جمله را می شنویم که “اولین هیات ورزشی استان گیلان هیات کوهنوردی بوده است.” فکر کنید در دهه ۲۰ مرحوم محمد کوچصفهانی برای اینکه یک تیم را برای صعود به دماوند آماده کند، به درفک رفت و سپس  دماوند را از آمل صعود نمود و بدون هیچ شکی این کار بزرگی بود و آقای کوچصفهانی هم فرد بسیار شریفی بودند و خودش هم اولین رئیس هیات کوهنوردی استان گیلان بود اما واقعیتش این است که ما نمی توانیم خودمان را به این حرف که پرسابقه ترین هیات ورزشی استان گیلان را داریم ، بسنده  کنیم چرا که اگر بخواهد این گونه باشد پس باید فعال ترین هیات ورزشی استان گیلان را هم ما می داشتیم. در حالی که اصلا این گونه نبود و من تصور می کنم که ما یک چیزی در حدود ۴ الی ۵ دهه در خواب بودیم. یعنی دهه ۲۰ که تمام شد کوهنوردی استان گیلان تا اواسط دهه ۶۰ یا اوایل دهه ۷۰ در خواب بود. البته نه اینکه کوهنوردی صورت نمی گرفت. کوهنوردی انجام می شد ولی بیشتر به صورت محفلی بود. دوستان با توجه به تعلقات خاصی که داشتند به صورت محفلی به کوهنوردی می رفتند. البته بنده هدفم نقد منفی از این افراد یا محفلها نیست بالعکس در میان آنها انسانهای بزرگی هم بودند و هستند . اما رشد کوهنوردی ابزارها و فاکتورهای دیگری غیر از صعودهای صرفن دوستانه می طلبد . صحبت من این است که در آن زمان کوهنوردی به طور سیستماتیک، درست و بر پایه فنون و اصول کوهنوردی نبود و کلاسهای منظم آموزشی نیز برگزار نمی شد و کوهنوردی گیلان در سطح کوهنوردی استانهای دیگر نبود و ما در واقع تا اوایل دهه ۷۰ کوهنوردی را به صورت خیلی دوستانه و در جمع های ۷ یا ۸ نفره خودمان اجرا می کردیم و قله های استان گیلان و گاهن اگر پیش می آمد هر ۲ سال یا ۳ سال یکبار کوهی را خارج از استان صعود می کردیم. در همان موقع در استانهایی به مانند همدان ، آذربایجان ، خراسان ، زنجان ، اصفهان ، کردستان و خیلی جاهای دیگر کوهنوردی رشد زیادی کرده بود و کارهای بزرگی در سطح کشور صورت می گرفت . جالب است بدانیم بلندترین قله های استانهای زنجان ، همدان ، خراسان و برخی دیگر، از قله سماموس بغل گوش ما در گیلان کوتاهتر است .
در هر صورت کوهنوردی در استان گیلان دقیقاً از اواسط دهه ۷۰ وارد فاز دیگری شد و به صورت سیستماتیک عمل کرد و به سطح اختلاف خودش نسبت به سایر استانها پی برد. تعداد مربی های داخل استانمان از تعداد انگشتان یک دست فراتر نمی رفت و نتیجه اش آن شد که امروزه در نیمه اول دهه ۹۰ هستیم و تعداد هیمالیانوردهای کل استان از تعداد افراد شهرهایی به مانند بوکان یا نقده که به هیمالیا رفته اند هم کمتر است. من معتقدم که کوهنوردی در استان گیلان چندان عمر طولانی ندارد و ما در واقع نمی توانیم دهه ۲۰ را ملاک سابقه عملکرد خود قرار دهیم و باید آن را کنار بگذاریم. درست است که زنده یاد “کوچصفهانی” در آن زمان کار بسیار بزرگ و ویژه ای انجام دادند و واقعا هم یادش گرامی باد اما واقعیت این است که بعد از آن ما  نیم قرن یا ۵۰ سال خوابیدیم.
از اواخر دهه ۷۰ تا نیمه های  دهه ۸۰ برنامه های خوبی با زحمات بسیار توسط هیات و گروهها برای برگزاری کلاسهای متعدد و پرورش مربیان صورت گرفت و گروهها با برگزاری کلاسهای آموزشی تعداد زیادی از علاقه مندان را به کوهنوردی تشویق نمودند . اگر چه نقدهایی به شیوه عملکرد همان دوران هیات نیز وارد است که من نیز در حد فاصل سالهای  ۸۱ تا ۸۴  مسئول روابط عمومی و عضو هیات رئیسه هیات کوهنورد استان بودم و طبیعتن کاستی هایی در زمینه های کاری خود در هیات داشتم .
در اواخر نیمه دوم دهه ۸۰ کوهنوردی استان گیلان وارد مرحله ی دیگری شد و تغییری اساسی یافت. با رفتن آقای دکتر نظری و بعد از آن مجموعه آقای دلبری و آنگاه با روی کار آمدن ریاستی  جدید در هیات که به نوعی با دنیای کوهنوردی آنچنان آشنایی نداشتند ، وضعیت کوهنوردی ما بخصوص در سطح هیات وارد فاز جدیدی مشابه برخی از هیات های ورزشی شد که دیگر آن عشق و علاقه  به کار دقیقن از روی منش و اعتقاد راسخ  کمتر دیده شد و صعود به “میز و صندلی های خاص و مارک دار”  بجای صعود به کوهها و قله ها نشست و چنان دودی به چشم ما کوهنوردان و کوهنوردی استان رفت که همچنان باقیست و اینگونه بود که متاسفانه افرادی خارج از فضای کوهنوردی وارد تشکیلات کوهنوردی شدند و  نتیجه اش آن شد که امروزه وقتی می خواهیم کوه برویم برای ورود به ورزشگاه خودمان یعنی کوهستان ، بایستی مجوز داشته باشیم. خیلی خنده دار است که وقتی من و شما به عنوان کوهنورد می خواهیم کوه برویم باید مجوز کوه رفتن داشته باشیم و من نمی دانم آیا این مسئله در رشته ورزشی دیگری هم سابقه دارد؟ مثلا اینکه اگر ورزشکاری بخواهد در سالن ورزش کند باید در مرحله اول مجوز ورزش کردن داشته باشد؟ و در مرحله ی بعد مجوزش را از کسانی بگیرد که خودشان اهل آن ورزش  نیستند و اصلا برای چیزهای دیگری آمده اند. در واقع نقطه تاریک تاریخ کوهنوردی گیلان از زمانی شروع شد که افرادی غیر کوهنورد به طور رسمی متولی آن شدند در حالی که  فاصله شان با “الفبای کوهنوردی” از بستر دریاها تا فراز قله هاست ! .
این نکته ناگفته نماند که جوانان و بعضن افراد دلسوخته و خاک خورده ای در هیات کوهنوردی در همین “سالهای ابری” در داخل هیات کوهنوردی سعی کردند زحمات زیادی بکشند و کشیدند .

۷- شما در صحبتهایتان اشاره ای به بحث هیمالیانوردی داشتید از وضعیت هیمالیا نوردی در استان برایمان بگویید و اینکه کوهنوردان ما در این زمینه در چه مرحله ای هستند؟
قبل از پرداختن به این بحث باید بگویم از نظر من هیمالیا نوردی به این معنا نیست که بگوییم هر کس که هیمالیا رفته کوهنوردی را کامل کرده است،  ولی در هر صورت هیمالیا به عنوان بزرگترین چین خوردگی پوسته زمین باید مد نظر ما کوهنوردها قرار گیرد یعنی اگر بخواهیم  معیاری برای ارزش و اعتبار یک کوهنورد در بحث سختی مسیر و انجام کاری بزرگ در نظر بگیریم هیمالیا باید به عنوان یک عامل ، مورد نظر قرار گیرد . با این تفاسیر اگر نیم نگاهی به وضعیت استان داشته باشیم خواهیم دید که ما ۲ یا ۳ هیمالیا نورد بیشتر نداریم و واقعیت این است که کمیت کوهنوردی استان گیلان با رشد کیفیت کوهنوردی در استان بسیار فاصله دارد و البته باید بگویم که دقیقا در اواخر دهه ۷۰ و اوایل ۸۰ بود که با آمدن یک سری عناصر کوهنورد در هیات کوهنوردی و گروههای کوهنوردی بحث جدی در ارتباط با تاثیر آموزش در مقوله کوهنوردی مطرح شد و کارهایی در این زمینه انجام گرفت. از “نصب چندین دیواره در سطح استان در دوره فوق” به عنوان یک نمونه میتوان یاد کرد. همچنین در صعود به قله های بزرگ کشور، اردوهای خیلی خوبی برگزار شد و بعضا از خود استان و همچنین شهر انزلی  در آن اردوها شرکت می کردند.

۸- و اما واقعه ی درفک … در ارتباط با واقعه ی “درفک مهر۷۷ ” گفته های بسیاری وجود دارد که درستی یا نادرستی آنها با شنیدن و خواندن اصل ماجرا از “مسعود سلیم پور” به عنوان کسی که در آن روز در کنار حادثه دیدگان بوده شاید روشن کننده خیلی مسائل برای کوهنوردان آن دهه و تجربه ای برای کوهنوردان این دوره باشد. از آن روز برایمان تعریف کنید، چگونه شروع کردید و چگونه آن واقعه را پشت سر گذاشتید؟
۱۶ مهر سال ۱۳۷۷ بود. صعود به درفک را ۲۰ نفره ( ۴ نفر خانم و ۱۶ نفر آقا) با کسانی که نه فقط در حکم همنورد بلکه دوستان بسیار صمیمی برایم بودند آغاز کردیم. برنامه را در یک روز بارانی از روستای راجعون شروع کردیم، در یک محیط بسیار شاد و فرح بخش مسیر را ادامه دادیم. به جیرانی رسیدیم و در ارتفاع ۱۸۵۰ متر در کلبه ای برای صرف ناهار توقف کردیم. هدف ما همچون سالهای قبل رسیدن به مرکز قله (گودی بزرگ) بود که اشتباها به ان کاسه آتشفشانی می گویند. بعد از خشک کردن لباسها و وسایل خودمان و بعد از صرف غذا و کمی استراحت حوالی ۳ یا ۳:۳۰ بعد از ظهر به راه افتادیم.
متاسفانه لباسهای ما برای صعود به درفک با آن شرایط آب و هوایی اصلا مناسب نبود. داشتن پلار، گورتکس و کفشهای خوب در آن صعود برای ما یک الزام بود. در ان زمان در استان گیلان ما مشکل شناخت و تهیه لباس مناسب کوه داشتیم. به یاد دارم من آن روز برای صعود شلوار لی پوشیده بودم، در حالی که شلوار لی به هیچ وجه مناسب ورزش کوهنوردی در فصول سرد و حتی گرم نیست… به هر حال ناحیه “جیرانی” را که تمام کردیم اوایل پنشت (پهن دشت) بودیم که زنده یاد “فرخنده سپهری” از جلوی صف داد زد: “بچه ها اولین برف را دیدیم” و با خنده و شوخی بالا رفتیم اما به “پنشت”  که رسیدیم توفان عجیبی حاکم شد، بادی که حتی ما در قله های بالای ۴۰۰۰ متری هم ندیده بودیم اما روحیه ها خیلی خوب بود. حرکت را ادامه دادیم از آن تنوره که رد شدیم باد خیلی کم شد و دوباره شیب بالای پنشت را ادامه دادیم و به سمت بالا حرکت کردیم. در مرحله ی پایانی صعود بودیم که برف و باد شدیدی مجددا حاکم شد تا جایی که دو یا سه نفر از بچه ها یک مقدار از لحاظ جسمی دچار ضعف شدند و گفتند که ادامه مسیر برایشان غیر ممکن است. ضمن اینکه بعضی از دوستان ما پانچو پوشیده بودند و باد در پانچو می پیچید و کاملا آنها را درگیر کرده بود. در آن موقعیت به توصیه سرپرست و با تخمین اینکه چه مقدار زمان به گودی وسط درفک باقی مانده تصمیم به برگشت گرفتیم و به نظر من تصمیم درستی بود چرا که اگر ادامه می دادیم تلفات بیشتری در آن روز می دادیم از آنجا ما ۴۵ دقیقه دیگر به کلبه های مرکز درفک راه داشتیم و این ۴۵ دقیقه ی همراه با شیب، باد شدید و بوران، برای گروه در آن شرایط واقعا ۴۵ دقیقه ی ساده ای نبود و معلوم نبود چقدر طول بکشد . در نتیجه ممکن بود مسئله جدی تری برای گروه پیش آید و ما با توجه به شرایط حاکم تصمیم به بازگشت گرفتیم و مسیر رفت را بدون هیچ گمراهی و خطایی به سمت پایین آمدیم. اما توان بچه ها تحلیل رفته بود و این شامل حال من هم می شد. بارها می افتادیم دوباره بلند می شدیم و دوباره ادامه مسیر… لباسها کاملا خیس و شدت برف خیلی شدید تر از قبل شده بود، به “پهن دشت”  که رسیدیم باد خیلی شدیدتر شد. اگر جبهه ی شمالی درفک را نگاه کنیم یک شکست یال به شکل عدد هفت  فارسی دارد آنجا ” پنشت” است  و باد در آن منطقه خیلی شدید است. به توصیه سرپرست در شیار جانبی مسیر حرکت ما که باد کمتری داشت رفتیم و بعد یک فرورفتگی سنگی پیدا کردیم. زنده یاد “هادی نیک اندام” و یکی دیگر از همنوردان را که وضعشان نسبت به بقیه کمی بدتر بود در آن شکاف سنگی  قرار دادیم؛ مقداری لباسهایشان را عوض کرده تا با خوردن تعدادی خرما و شکلات تجدید قوایی نماییم و به سمت جیرانی به پایین برویم . جالب است که از آن تاریخ تا به امروز هر وقت به انجا می رویم، پلاستیک، بادگیر پاره ی هادی و درِ قمقمه و بعضی از وسایل بچه ها را بعد از این همه سال هنوز انجا می بینیم . در مدت زمانی که تیم ما آنجا بود، دو نفر از دوستان ما زنده یاد “بهروز برزو” و زنده یاد “علی یزدان پرست” که در سال ۸۴ فوت کردند، با دیدن شرایط برای یافتن کلبه ای در آن حوالی از ما جدا شدند. باد شدیدی می وزید و ما تا زمان برگشت آنها تصمیم گرفتیم با نفتی که داشتیم و با گون، چوب و حتی لباس آتش روشن کنیم و تمام سعی مان را کردیم تا گرم شویم. در آن مدت نه چندان کوتاه ، ذخیره نفت ما تمام شد. باد و بوران و برف هم که پایانی نداشت. با تصمیم سرپرست تصمیم گرفتیم داخل کیسه خوابهایمان برویم . خستگی خیلی شدیدی داشتیم  من و نسرین همسرم به صورت نصفه و نیمه داخل یک کیسه خواب رفتیم و خستگیمان آنقدر شدید بود که من واقعا به خواب رفتم . تصور کنید از ۸ صبح با کوله های سنگین از راجعون حرکت کرده بودیم و در هوای سرد و باران و بعد هم برف و آن کلنجاری که در بالا داشتیم با تمام افتادن ها و بلند شدنها، واقعا نیرویمان تمام شده بود. ساعت نزدیک ۱۲ -۱ شب بود (البته دقیق خاطرم نیست) ولی در خواب بودم که سنگینی خیلی زیادی از پا تا نزدیکی شکمم احساس کردم چشمم را به زور باز کردم فرخنده را دیدم که هادی را از داخل فرو رفتگی بیرون آورده و مرا صدا می زند. گفت: هادی چشمهایش را باز نمی کند مثل اینکه بیهوش شده است. اولش باور نکردم، ولی با بررسی وضعیت هادی دیدیم که بیدار نمی شود. در این شرایط آقا بهروز و آقای یزدان پرست  رسیدند و گفتند: که هر چه گشته اند کلبه ای پیدا نکردند و ما چاره ای جز رفتن به طرف پایین نداشتیم و این در حالی بود که هادی به خواب عمیقی (مرگ) رفته بود … باید او را همانجا می گذاشتیم و می رفتیم چون ممکن بود همین مسئله برای تک تک نفرات گروه اتفاق بیفتد و در این شرایط آرام کردن فرخنده همسر هادی بسیار سخت بود، نفتمان تمام شده بود تمام لباسهایمان خیس بود کیسه خواب را هم امتحان کرده بودیم، کلبه ای هم در اطراف نبود و با وضعیتی هم که هادی داشت ماندن در انجا جایز نبود. جالب است بدانید که ما درگیر همین صحبتها بودیم که من دوباره به خواب رفتم و آن خواب، خواب مرگ بود… در خواب بودم که صدای گریه شدید همسرم را انگار از فاصله خیلی  دور می شنیدم  و ضربه های خیلی زیادی به صورتم می خورد تا من از خواب بیدار شوم و من ناگهان با یک ضربه خیلی محکمی که بهروز به کمرم زد، از خواب بیدار شدم، و نگرانی بچه ها را دیدم .

شکاف سنگی "پهن دشت" درفک
شکاف سنگی “پهن دشت” درفک

فرخنده ، همسر هادی را به اصرار داخل کیسه خوابی  سرباز گذاشتیم و به کول گرفتیم چون از آمدن امتناع می کرد و وداع تلخی با هادی کردیم و به راه افتادیم. قاطعانه می گویم بدون ذره ای انحراف از مسیر، به سمت پایین آمدیم، با عبور از منطقه پنشت پایین به ابتدای ناحیه جنگلی رسیدیم برف می بارید و سپیده ی صبح بود. فرخنده را هم کول گرفته بودیم . منطقه جنگلی را پایین آمدیم و از دور کلبه را دیدیم. ما ۱۹ نفر با فاصله ۵۰ تا ۷۰ متر ابتدا تا انتهای صف به تناوب  وارد کلبه می شدیم و من جزو نفرات اول بودم که وارد کلبه شدم و دیدم که یک آتش بزرگ روشن است چوپانی از دور صدای داد و فریاد ما را شنیده بود و آتشی را در کلبه روشن کرده بود همینکه وارد کلبه شدم که خودم را کمی گرم کنم تا بچه ها بیایند، خانم اکبری (یکی از خانمهای همراه تیم) آمد و از وضعیت بد “بهروز برزو” و همسرش “کبری اسرافیلیان سلطانی” خبر داد ناباورانه از کلبه خارج شدم و این در شرایطی بود که رمقی در من نمانده بود و جلوی کلبه با سر در گل ولای  افتادم ولی باز بلند شدم و به سمت بهروز رفتم و دیدم که ۲ نفر از بچه های گروه (زنده یاد حمید پور اسماعیلی و علی راحلی) بهروز را که حالتی نیمه نشسته داشت می آورند. من بهروز را دیدم و از وضعیت همسرش کبری خبر گرفتم. و بهروز در آن وضعیت با دست به من اشاره کرد که کبری عقب است و من پیشانی بهروز را بوسیده و به سمت کبری رفتم، فارغ از آنکه بدانم آن لحظه ، آخرین دیدارم با بهروز است  به صورت نیمه ایستاده  (اشاره به ناتوانی خودشان) به سمت کبری رفتم. یکی از همنوردان به نام فرشید عابدی و بهزاد برزو پسر کبری و بهروز مرا به تندتر آمدن ترغیب می کردند و در آن شرایط بود که بهزاد فریاد می زد : “مادرم تمام کرد، مسعود زودتر بیا.”… کبری که ۲۰ دقیقه پیش با من حرف می زد، از سرما یخ زده بود. تنفس دادن، گرم کردن دستها و بدن در آن شرایط بی فایده بود … فرشید هم حالش خوب نبود همینکه بلند شد نتوانست روی پاهایش بایستد و از همان بالا به صورت افتان و خیزان به سمت کلبه رفت. پسرش بهراد هم ناباورانه و در حالی که در شک و حیرت عجیبی بود به پایین می رفت. حدود ۲۰ دقیقه آنجا ماندم . تا اینکه “فرنوش رستمی” یکی دیگر از همنوردان به توصیه دیگران به سمت من در فاصله ۴۰ تا ۵۰ متری کلبه آمد. خبر فوت کبری را به او دادم و او هم خبر تمام کردن بهروز در نزدیکی های کلبه را  داد… خیلی عجیب بود باورم نمیشد این فیلم بود یا واقعیت؟… بهزاد پسر “بهروز برزو” مدام در آن ساعات می گفت: “خواهش میکنم  یکی به من چند تا سیلی محکم بزنه تا من از این خواب بیدارشم  چرا این خواب تموم نمیشه”…
کبری را از ۵۰ متری کلبه جیرانی کول کردیم و پایین آوردیم… از فرخنده بگویم که در نزدیکی های کلبه دیگر صدایی از او شنیده نشد. برای احیای حیات وی تلاش زیادی بخصوص توسط خانمهای همنورد آنجا صورت گرفت . گویا یک لحظه نفسش بالا آمد ولی دوباره رفت و دیگر برنگشت… همه این اتفاقات به صورت تصاویری غیر قابل باور در جلوی چشمان ما در حال حرکت بود و این در حالی بود که روز قبل ما در همان کلبه همگی دور هم جمع بودیم و ناهار خوردیم و با خنده و شوخی لحظات خیلی خوبی را با هم گذرانده بودیم درحالی که ساعاتی  بعد سه نفر از همان همنوردانی که پیش ما بودند و به حق نقش ویژه ای در سرخوشی و شادابی صعود تا لحظه اتفاق داشتند ، بی حرکت در کنارمان انگار به خواب رفته بودند و ما درمانده بودیم که چه کار کنیم و البته زنده یاد هادی هم که با فریاد “زنده باد زندگی ” در شیار “پهن دشت” جاودانه شده بود .
منطقی این بود که با ضعف جسمانی که داشتیم نمی توانستیم آنها را با خود ببریم به همین خاطر چند نفر از بچه ها زودتر پایین رفتند تا به کوهنوردان و روستاییان خبر دهند و ما به عنوان آخرین نفرات در کلبه را قفل کردیم. واقعا ماندن در آن شرایط برای ما خیلی دشوار بود. نزدیکی های روستای راجعون بود که تعدادی از روستاییان با مقداری آذوقه برای کمک به ما به سمت بالا می آمدند. فردای آن روز هم کوهنوردان و محلی ها ، چهار عزیز از دست رفته را به پایین منتقل نمودند . و این تلخ ترین خاطره ی زندگی من و بازمانده گان آن حادثه از کوهنوردی بود که در آن چهار نفر از نزدیکترین دوستان خود را از دست دادیم.

۹- به نظر شما چگونه می شد جلوی این حادثه را گرفت؟ مسعود سلیم پور در جایگاه امروز و با کسب تجربه های چندین ساله در عرصه ی کوهنوردی واقعه ی درفک را چگونه ارزیابی می کند؟ ضعف اصلی گروه در آن صعود از نظر شما چه بود ؟
“آناتولی بوکریف” کوهنورد بسیار توانمند قزاقستانی یا روس یک جمله معروفی دارد . وقتی که واقعه یا حادثه معروف ۱۹۹۶ در کوه اورست  اتفاق افتاد و بیشترین تلفات را اورست در آن سال داد، “بوکریف ” کسی بود که در آن واقعه ، چهار را از نزدیکیهای ناحیه ای موسوم به “قدمگاه هیلاری”  تا گردنه جنوبی (کمپ ۴) با تلاشی مافوق بشری به پایین آورد .  بعد ها که تیم پایین آمد و آن برنامه بیشترین تلفات را در تاریخچه صعود به اورست بر جای گذاشت ، در یک مصاحبه مطبوعاتی که با حضور بازمانده گان آن حادثه تشکیل شد ، “بوکریف”  گفت : “سخت ترین کار در کوهنوردی ، گرفتن تصمیم درست در شرایط دشوار است” . واقعا هم همینطور است یعنی ما نمی توانیم اینجا کنار بخاری یا کولر بنشینیم و در خصوص اتفاقاتی که در عرصه کوهنوردی افتاده است به طور قاطع و مطلق نظر دهیم، واقعا سخت است و من فکر می کنم بارها و بارها این اتفاق برای شما هم در کوه افتاده است که در شرایط سختی در کوه بودید و گرفتن تصمیم درست خیلی دشوار است  و واقعه ی درفک هم مستثنا از این امر نبود ولی جدای از  این صحبتها، اگر بخواهیم در این زمینه نگاهی به صعود درفک مهر ۷۷ بیندازیم ، بزرگترین دلیل حادثه را نداشتن تجهیزات مناسب می دانم. به نظر من لباس و پوشش ما اصلا مناسب نبود و همچنین  اگر ما  آن بعد ازظهر از کلبه جیرونی پس از خوردن ناهار به سمت کلبه های گودی مرکز درفک  نمی رفتیم و در همانجا می ماندیم ، بهتر بود . اگر چه پیش بینی هوای خراب در بالا از جیرانی غیر ممکن بود .

۱۰- پیش بینی آب و هوا در کوهنوردی اهمیت زیادی دارد آیا قبل از صعود متوجه تغییر وضعیت آب و هوایی نشده بودید؟
خیر، پیش بینی های هوا شناسی در آن زمان مثل امروز دقیق نبود. ما امروز وقتی برنامه ی عمومی می گذاریم خبر داریم که مثلا در رشت چند میلی متر باران در چه ساعتهایی خواهد بارید . در آن موقع یک پیش بینی کلی داشتیم و نمی دانستیم تا چه اندازه پیش بینی درست است و در آن زمانها متاسفانه تغییر آب و هوا موجب مرگ خیلی از چوپانان و گوسفندهایشان می شد. شاید برایتان جالب باشد چند هفته پیش وقتی داشتیم از قله “کله قندی” پایین می آمدیم، چوپانی را دیدیم که به همراه گوسفندانش با اسباب و اثاثیه اش که در ییلاق پایین قله بود ، به سرعت به طرف پایین می رفت. وقتی علت سراسیمه بودنش را از وی پرسیدم ، گفت : هواشناسی گفته از امشب هوا خیلی خراب میشه و قرار که اینورا برف بیاد” . پیش بینی هوا شناسی امروزه به گونه ایست که او نیز با داشتن یک موبایل یا رادیو می تواند به راحتی موقعیت کوچ خود را تعریف کند.

۱۱- آقای سلیم پور در ارتباط  با شناخت مناطق کوهستانی برایمان بگویید و اینکه شما این شناخت را چگونه بدست آوردید؟
در راستای پاسخ گویی به این سوال باید بگویم که من اعتقاد خیلی زیادی به رشد پله به پله و مرحله ای کوهنوردی دارم و در همین راستاست که شناخت مناطق کوهستانی محل زندگی خودمان را در بحث کوهنوردی در اولویت قرار می دهم و این باور هم به قول معروف فی البداهه بدست نیامده است . “رینهولد مسنر” کوهنورد معروف جهانی در این زمینه یک جمله طلایی دارد :  ” هیمالیا از جایی آغاز می شود که آلپ به پایان رسیده باشد” و این جمله بسیار پر معناست. البته در آن جمله او خطاب به کوهنوردان کشور خود و شاید اروپایی ها می گفت که تا زمانی که آلپ را تمام نکردید، یعنی تا زمانی که دیواره هایش را لمس نکردید و به قله هایش صعود نکردید و با خطرات رایج احتمالی در ارتفاعات موجود در اروپا به قولی دست و پنجه نرم نکردید ، صعودهای هیمالیای خود را شروع نکنید و این همان رشد مرحله به مرحله در کوهنوردیست. البته بیان این موضوع به این معنا نیست که نباید به هیمالیا نگاه کرد و آن را ندید. من اعتقاد دارم که قبل از صعود به هیمالیا باید مراحل پیش از آن را طی کرد تا ایران در زمره پر تلفات ترین کشورها در بحث هیمالیا نوردی قرار نگیرد. یا در مقیاس دیگر در گیلان خودمان در صعود به قله های دو یا سه هزار متری تلفات جانی ندهیم و به نظرم یک دلیل عمده اش رشد ناموزون و غیر متعارفیست که ما در کوهنوردی ، امروزه شاهدش هستیم  و آن اختلاف بسیار زیاد و عمیق بین سطوح “کمیت” و”کیفیت” در کوهنوردی است.

مسیر گرده آلمانها نزدیک " سنگ سماور"
مسیر گرده آلمانها نزدیک ” سنگ سماور”

۱۲- به نظر شما در حال حاضر کوهنوردان ما از نظر شناخت مناطق کوهستانی استان در چه سطحی هستند؟
البته میزان و سطح شناخت از مناطق کوهستانی یک استان یا ناحیه تا حد زیادی بستگی به سابقه و چگونگی رشد کوهنوردی در آن ناحیه دارد. همانگونه که در ابتدای این مصاحبه گفتم ، از شروع سیستماتیک حرکت نمودن کوهنوردی در استان ما بیش از دو دهه نمی گذرد. بنابراین ما نمی توانیم انتظاری خیالی یا “اتوپیایی” از شناخت و رشد آنچنانی در این زمینه در استان کوهستانی گیلان که دارای بیش از ۳۰۰ قله ثبت شده است، داشته باشیم. بنابراین استانی که در هر کجای آن از شمال تا جنوب و از شرق تا غربش باشید وقتی حداکثر با فاصله ۲۰ کیلومتر می توانید اقدام به ورزش کوهنوردی نمایید ، رسیدن به مرحله شناخت کافی و خوب از مناطق کوهستانی اش مطمئنن بیش از دو دهه وقت نیاز دارد. حال ببینیم در همین مدت یاد شده کارهای خوبی صورت گرفت ؟ یا اصلن دغدغه کوهنوردان و گروههای موجود در دیار ما شناخت مناطق دور افتاده و تازه و بکر است؟
به نظرم ، ما در این زمینه خیلی کم کار کرده ایم و اصلن بیش از ۸۵ تا ۹۰ درصد صعودهای ما در سال  منحصر به پیمایش نقاط و قله هایی تکراریست که صعود به آنها فارغ از کسب آمادگی جسمی، دستاوردی در این زمینه نصیب مان نمی کند. اگر از شرق گیلان بگوییم ، به ندرت در لیست برنامه های گروهها اسامی به جز “سماموس” ، “ناتش کوه” و یا “بزابن”  می بینیم. در حالی که مرتفع ترین بخش البرز در گیلان در آن ناحیه است . منطقه “دهستان شوئیل” در شرق گیلان دارای بیش از ۲۰ قله بلند تر از ۳۰۰۰ متر است.  یا در مناطق جنوبی گیلان تمام تلاش ما منحصر شده است به صعود “درفک” آنهم تنها از دو یا سه مسیر متداول و اگر هم شد گهگاهی سری به “پشته کوه” از کلبه زنده یاد “درویش” در سالانسر یا “سردگاه” و “آسمان سرا” در ضلع جنوبی دره سیاه رود می زنیم .  منطقه “چراکوه و کلیشم” در جنوب گیلان دارای قله های زیبای  مرتفعی است که در دو دهه اخیر گاهی زحمت کشیدیم با ماشین برای دیدن “گل سوسن چلچراغ” تا داماش رفتیم . اما درخشش برف های  کوه هایی به مانند “شیرکوه” یا “کالیسی” در بهار وسوسه ای در دلمان ایجاد ننمود تا صعود به آنها و خیلی های دیگر در آن منطقه را یکبار هم شده امتحان کنیم .
تمام شناخت ما ازشمال تا غرب استان محدود به کوهها و مناطقی است که تعدادشان از انگشتان دو دست تجاوز نمیکند.  خط الراس بلند و طولانی بالغ بر ۲۰۰ کیلومتری از کوه “آسبیناس” در آستارا  تا “پشته کوه” در رودبار را تنها منحصر به صعود ده  تا پانزده قله کرده ایم و هر سال هم همانها را تکرار می کنیم .
بنابراین “فلسفه” انجام کارهای نو و بدیع در کوهنوردی استان مان در مقایسه با سایر استانها بسیار ناچیز است و هر چند سال به چند سال با انگیزه ای کاملن شخصی کاری در این زمینه صورت می گیرد. مانند صعودی که از دریاچه نئور تا دریاچه سد سفیدرود در منجیل انجام شد. واقعن انگیزه و انرژی بسیار زیاد همنوردمان آقای “شهرام فرهنگی” نبود، آیا آن کار صورت می گرفت؟ از ایشان بپرسید آیا بعد از اجرای آن کار کسی از متولیان رسمی و “مارک دار” کوهنوردی در استان سراغ شان را گرفتند و حالی از ایشان پرسیدند؟! پر واضح است که نمی شود انتظاری از پشت “میز و صندلی نشسته گان”  کوهنوردی استان داشت چرا که به نظر می رسد آقایان برای کارهای خیلی مهمتری به سمت کوهنوردی سوق داده شده اند.
درد و تاسف زیاد در این باره بیشتر از ناحیه ورزشکاران و گروههای این رشته ورزشی در استان است که تلاشی درخور این زمینه حداقل به مانند استانهای دیگر نمی کنند. باور کنید اگر دیواره کوه درفک در هر کجای این سرزمین بود ، به قولی تاکنون اغلب “زیر و بم” هایش را شناخته بودند. اما شناخت کوهنوردی استان از این دیواره و بسیاری کوههای دیگر  در پهنه استان زیبای گیلان  اگر قدری ارفاق نماییم به مانند “چوپانان کهنسال”  همان ناحیه است که فقط برای چرای گوسفندانشان و گذران زندگی لاجرم در آنجا زندگی میکنند.
ظاهرن ” کوهنوردی استان گیلان مثل اینکه کارهای خیلی بزرگتری در پیش رو دارد که وقت پرداختن به اینها را ندارد!”
البته نباید از کنار معدود کوهنوردانی که در زمینه شناخت مناطق بکر و دست نخورده در استان زحمتها کشیده اند و به قولی “خاکها” خورده اند به راحتی گذشت و باید یک “خسته نباشید”  جانانه نثارشان نمود چه آنهایی که بنا به شرایط زمانه قدری کنار کشیده اند و چه آنهایی که همچنان بدون هیچ چشم داشتی در این راه  در سکوت محض در حال برداشتن گامهایی استوار و ماندگار هستند .

۱۳- آقای سلیم پور چگونه شد شما احساس کردید که می توانید به تنهایی به کوه بروید  و علاقه ی شما در کشف مسیرهای جدید و ناشناخته چگونه آغاز شد و آیا در این راستا کاری انجام داده اید یا برنامه ای در آینده دارید ؟
اول این مسئله را بگویم که من کوهنوردی به صورت تنهایی را قبول ندارم. شاید گاهی اوقات تنها به کوه بروم ، ولی در فلسفه و منطق  کوهنوردی ،  تنها به  کوه رفتن معنای درست و کاملی ندارد.  به خاطر اینکه مجموعا کوهنوردی را یک ورزش یا حرکت اجتماعی و گروهی می دانم . اما ممکن است گاهی اوقات آدم دلش به غلط هوس تنها رفتن به کوه نماید. یک اتفاق در این زمینه برایم خیلی جالب و موثر بود : در یک صعود دو نفره من و آقای وحید فعال که از شیرکوه در رستم آباد قصد صعود به درفک و سپس رسیدن به یال “لاریخانی در “اسپیلی” را داشتیم، در ناحیه “شاه شهیدان” متلک یک چوپان  به من فهماند که کوهنوردی، تنهایی معنایی ندارد. زمانی که سگهای گله اش قصد گاز گرفتن مرا داشتند ، به طعنه به من گفت : “همینه دیگه وقتی تعداد چوب دستی هایت (منظورش یک جفت باتوم بود) از تعداد دوستانت بیشتر باشد ، هر چیزی در کوه ممکن است به آدم حمله کند” . واقعیت امر هم همین بود و به نظر من کوهنوردی به تنهایی هیچ معنایی ندارد. و ما اصلا کوهنورد تنها نداریم. البته ذکر این موضوع به زیر سئوال بردن بعضی از دوستان که در این رشته ورزشی گاهن به دلایل گوناگون تنهایی به کوه می روند نیست و من فقط نظر خودم را در این خصوص گفتم و بنده شخصا به کوهنوردی انفرادی اعتقاد و علاقه ای ندارم.
آقای سلیم پور در ادامه افزود: “حقیقتش این است که من از همان زمان نوجوانی و اوان جوانی وقتی به کوههایی مثل “نیزه کوه ” یا ” گاو کل” یا اطراف ماسوله می رفتم، می خواستم بدانم که پشت این کوه چه چیزی هست ؟ یا پشت آن ارتفاع چه کوهی قرار دارد؟  حتی گاهی اوقات بخاطر همین کنجکاوی های غیر متعارف مورد عتاب از طرف خانواده قرار می گرفتم . به یاد دارم اولین باری که به “قله توریشوم” و “شاه معلم” رفتم با یک فرد بومی اتفاقی در ماسوله آشنا شدم و شب را در کلبه اش (ییلاق  “زودله سر” ) ماندیم سپس درآمد یا دستمزد یک روز کارکرد وی در ماسوله را به او دادم تا از آنجا به عنوان راهنما همراهم باشد و پس از صعود به “توریشوم” به ییلاق “هفته خوانی” در زیر شاه معلم و آنگاه به قله رفتیم و از “دولی­چال” وارد ماسوله شدیم. ییلاق “هفته خوانی”  آن زمان ها خیلی شلوغ بود و غروبهای تابستان چوپانان به همراه خانواده­هایشان آنجا بازی های دسته جمعی از جمله فوتبال می کردند. دو کلبه دیگر هم که نقش مغازه یا بقالی را داشت در آنجا بود و یادش بخیر چشمه بسیار بزرگ “هفته خوانی” که حجم آبش قابلیت سیراب نمودن دو روستا را داشت…   بعدها وارد گروه “سپهر” شدم و آنگاه  در گروه “تیلار” سعی نمودم با کمک سایر دوستان همین حس و شاید وظیفه شناخت مناطق بکر و ناشناخته را در آن گروهها در حد توان خود تسری دهیم و با پیشنهاد، شناسایی و اجرای برنامه های نو و جدید در کیفیت بهتر صعود ها موثر باشیم .
در این راستا ، در اواخر آبان سال ۸۸ با کمک رفیقم آقای ” وحید فعال”  یکی از شکاف های منتهی به قله درفک در جبهه شمالی را بازگشایی نمودیم . بالغ بر ۶۰۰ متر را که قسمتهای زیادی از آن به صورت دیواره ای شبیه آنچیزی که در دیواره “قلعه بن”  ماسوله هست را در روزی سرد که سطح قسمتهای زیادی از مسیر پوشیده از برف و همچنین یخ بود، طی کردیم… همچنین برنامه ای برای شناخت بهتر دیواره درفک داریم که امیدواریم امسال تا قبل از شروع بارشهای اصلی ، اجرا کنیم و آن بازدید از کل دیواره درفک از ابتدای مرز آن با جنگل است. تصمیم  داریم از یال “اسطلخ جان” در ناحیه پایین “لبی کنار”  تا شرق ییلاق “اشتنیف” تا نزدیکیهای روستای “شاه شهیدان” را طی کنیم و کل مسیر را خوب  بررسی نموده  و عکس و فیلم تهیه کنیم .
یک طرح  شناخت و پیمایش از “آسبیناس تا سماموس” یعنی کل خط الراس اصلی رشته کوههای البرز در استان گیلان را داریم که تاکنون ۶۰ درصد آن اجرا شده است . یعنی از “گردنه سلمل” در بین دو قله سماموس کوچک و بزرگ که مرز طبیعی دو استان گیلان و مازندران هست ، تا ییلاق “خانه بند” در ارتفاعات ماسال را طی کردیم و با دستگاه جی پی اس نقاط مهم و قله ها را ثبت کردیم که امیدواریم در بهار سال آینده مابقی مسیر را هم  رفته و تجربیات این صعود را در اختیار سایر علاقه مندان قرار دهیم .

۱۴- اگر مسعود سلیم پور بخواهد از سخت ترین صعودش طی چندین سال کوهنوردی برایمان بگوید از کدام صعود یاد می کند؟
صعود به درفک از شکاف شمالی یا همان “گذرگاه وحید” خیلی سخت بود. از ساعت ۷ صبح در ارتفاع ۲۰۳۰ متری و شروع دیواره و صخره ها به سمت بالا حرکت کردیم و تا ۵:۳۰  عصر که تقریبن تاریک شده بود ، تنها توانستیم ۶۰۰ متر صعود کنیم یعنی هر ساعت کمتر از ۶۰ متر صعود که حداقل ۵۰۰ متر از آن درگیری با یخ و برف و ریزش سنگ از بالا و دیواره بود.

۱۵- شما وضعیت کوهنوردی امروز را چگونه می بینید؟ از چالشها و ضعفهای حاکم بر این ورزش بگویید و با توجه به شرایط حاکم چه باید کرد؟
وقتی به کوهنوردی استان در حال حاضر نگاه می کنیم ، ناخودآگاه به یاد این روایت قدیمی می افتم که : “از شتر پرسیدند چرا گردن تو کج است ؟ گفت ای بابا کجای بدنم راست است تا گردنم راست باشد ” ! حال با ذکر این موضوع نمی خواهم به قولی نقش شخصیت “گلام”  در کارتون “گالیور” را بر عهده داشته باشم . یعنی از همه چیز و همه کس نا امید بودن . نه ، اعتقاد دارم با دیدن درست نارسایی ها و چالش های موجود در کوهنوردی استان باید در جهت رفع آنها با کمک هم و خرد جمعی ، تلاش کرد تا هر چه بیشتر فاصله عمیق کوهنوردی دیارمان در ابعادباش کمتر و کمتر شود . حال  ببینیم این چالش ها چه چیز هستند ؟
به نظرم یکی از عمده ترین معضلات کوهنوردی استانمان “فقدان آموزش” در نزد کوهنوردان است. دیگر دوران آن بسر رسیده که بدون فراگیری آموزش­های لازم، در فصول مختلف با اجرای صعودهایی خطرناک و دیمی قدم به کوهستان گذاریم و سالها بدون اینکه رشد و پیشرفتی در فراگیری علوم و فنون کوهنوردی کسب کنیم ، سعی در کم کردن رکوردهای زمانی خود برای رسیدن به
قله ها باشیم. بنابر این از همان لحظه ای که تصمیم گرفتیم کوهنوردی را به شکل ورزشی و نه تفریحی ادامه دهیم، باید شرکت در کلاسهای مختلف در اولویت کاریمان قرار گیرد تا سطح کیفی حرکت کوهنوردی خود ، گروه ، شهر و دیارمان را ارتقاء دهیم . استان گیلان از این لحاظ نیم قرن در خواب بود و دیگر بس است !
مقوله ی دیگری که امروزه در کوهنوردی استان گیلان با بحث آموزش مرتبط است . نگاه صرفن سودجویانه ایست که از طرف معدود افرادی ست که با کسب یک یا دو درجه مربیگری ، آموزش را به تنها ممر درآمد خود درآورده و با ارایه کلاسهای بسیار سطح پایین و به قولی آبکی از ورزش کوهنوردی سعی در پر کردن جیب های خود دارند . مثلن با استفاده از مدارک رنگ و وارنگ که معلوم نیست در چه شرایطی گرفته اند، جوانان و افرادی را با گرفتن هزینه های آنچنانی ، یک روز کامل در اطراف روستاها و کوهپایه­ها رها کرده واز این بابت پول زیادی به جیب می زنند که این حرکت به هیچ عنوان در شان ورزش کوهنوردی نیست و وقتی این افراد و برنامه هایشان را با ملاکهای تعریف شده ورزش کوهنوردی مقایسه می­کنیم به همه چیز شبیه هستند غیر از کوهنورد. انواع و اقسام قلیانها، خوراکی های آنچنانی و … در برنامه هایشان است و همین عوامل است که موجب شده نه تنها نگاه عامه به کوهنوردی در سالهای اخیر قدری تغییر نماید، بلکه  این باور به صورتی در جامعه وجود دارد که کوهنوردان صرفن برای تفریح و خوش گذرانی به کوه می روند. ولی در مقابل نیز بسیاری از جوانان و کوهنوردان نگاه ورزشی و اجتماعی به این مقوله دارند و کوهنوردی را دوست دارند و می خواهند به شکل درست آن را ادامه دهند. اما با توجه به باورهای اشتباه که ناشی از عملکرد افراد غیر کوهنورد در ذهنیت برخی جای گرفته است ، بعضی از خانواده ها مانع از حضور جوانان خود در محیط کوهستان می شوند که بسیار جای تاسف دارد. تازه مسئله به اینجا هم ختم نمی شود چرا که این نگاه در میان برخی از پرسنل نیروی انتظامی استان نسبت به کوهنوردان نیز وجود دارد. اینگونه که آنها با دیدن فیلمی از گروه گردشگری که معلوم نیست کوهنورد بودند یا خیر و یا دیدن کاری ناشایست از گروه دیگر، تمام آن کارها را به حساب کوهنوردان می گذارند و در برخی مواقع حتی جلوگیری از صعود کوهنوردان در دستور کار ماموران انتظامی قرار می گیرد .

اجرای سرود قله در کنار دریاچه قله "سبلان"
اجرای سرود قله در کنار دریاچه قله “سبلان”

غیر قانونی بودن کوهنوردی خانمها و آقایان یا مجوز گرفتن برای کوهنوردی کردن و … همگی ناشی از خطاهایی چند و معدود از طرف  افراد به ظاهر “کوله به پشتی” است که نادانسته دست به کارهای سخیفی زدند که ضررش را ما کوهنوردان تقریبن ده سالی است در استان متحمل می شویم. در این سالها تعدادی افراد با یک نگاه بازاری و سودجویانه و غیر ورزشی ،  توسط ارتباطاتی که بعضن در دستگاه ورزشی و هیات کوهنوردی دارند ، بدون در نظر گرفتن ویژگیها و ضرورتهای تعریف شده در این ورزش ، اقدام به تاسیس و تشکیل  جمع هایی میزنند و برنامه هایی را با اهداف شخصی و مضحک اجرا می کنند که آدمی از بیان آن رفتارها شرم می کند. بارها دیده ایم افرادی که حتی به عنوان کوهنورد در شهر شناخته شده اند ،  در تقویم ورزشی خود مثلا برنامه “کوه روبار”  را داشته اند ولی می آیند از صبح تا غروب در کنار چشمه میلرزان یا زمین فوتبال ماسوله می نشینند. وقتی به آنها میگویید مگر برنامه تان “کوه روبار” نبود ؟ می گویند: “دیدیم به بچه ها اینجا خوش می گذرد همین جا نشستیم.” می آیند و قلیان می کشند و مثلا شعر “بابا کرم” را هم می خوانند. چند خانواده از اطراف رد می شوند و با دیدن آنها ، متاسفانه کوهنوردی را اینگونه می بینند و معرفی می کنند .  آقای “فرزین غلامین” در مصاحبه قبلی تان درست می گوید: “که امروزه اگر کوه می رویم باید کوله مان را پنهان کنیم.” . ولی هدف من از مطرح کردن این بحث این نیست که ما به عنوان یک ورزشکار کوهنورد ، مجازیم تشخیص دهیم چه کسی می تواند از طبیعت استفاده کند و یا چه کسی نمی تواند. به نظر من همه ساکنین زمین به طور مساوی حق استفاده از زیباییهای آن را دارند. حرف من این است که ما این حق را نداریم به شهروندان این سرزمین بگوییم چون کوهنورد نیستید پس به کوه و به مناطق زیبای مختلف  نروید. من کوهنورد هستم کوله ام را بر می دارم و برای صعود به قله ای برنامه ریزی می کنم و با گروهم به آنجا می روم و از کوهنورد بودن خود نیز افتخار می کنم. وظیفه راهنمایی و تشویق به رعایت اصول و قوانین توسط سایر شهروندان، مربوط به ارگانهای دیگر است که خوشبختانه بودجه شان هم کم نیست اما اینکه آن بودجه را در چه راهی مصرف می کنند، مربوط به عملکرد خودشان است. وظیفه ما کوهنوردان در این خصوص رعایت ویژگیها و ضرورتهای کوهنوردی در خلال برنامه هایمان است و در حد توان مان بسط و گسترش آن در میان افراد جوان و مشتاق به این ورزش است. خوشبختانه ما کوهنوردان در این زمینه صاحب یک منشور جهانی  موسوم به “تیرول” هستیم که بسیار جامع و مفید است .

۱۶- آیا این وضعیت خاص استان گیلان است یا در شهرهای دیگر هم این مسائل وجود دارد؟
به طور مشخص کوهنوردان سایر استانها کمتر مشکلات مشابه ما را دارند . مثلا چندی پیش، گروه ذوب آهن اصفهان به گیلان آمده بود که در “ماکلوان” فومن جلویشان را گرفته بودند. یک عضو آن گروه که سابقه حضور در اردوهای تیم ملی را داشت و تعدادی صعودهای بزرگ خارجی در کارنامه ورزشی اش بود، به سختی توانست کوهنورد بودنش را اثبات کند تا بتواند برای صعود به شاه معلم به ماسوله برود.
در هر صورت در بحث کوهنوردی، ما به اینجا رسیدیم که امیدوارم با دخالت عناصر دلسوز کوهنوردی در گروهها و افرادی که دغدغه ی کوهنوردی دارند این مشکل اساسی و هم مشکلات دیگری که در هیات کوهنوردی وجود دارد حل شود. بی دلیل نیست بسیاری از مربیان استان را می بینیم که از دور، دستی بر آتش دارند و در بدنه اصلی هیات کوهنوردی نیستند و کسانی هم که می روند بعد از مدتی دلسرد شده و برمی گردند. به هر حال همه اینها دلایلی دارد و کار کردن در آن مشکل است و شاید واقعا در حال حاضر فضای سالمی برای کار کردن وجود ندارد. از دیگر نکات مسئله ساز در این راستا این است که حواشی موجود در کوهنوردی استان گیلان از اصل خودش خیلی پر رنگ تر شده و وضعیت به گونه ایست که امروز شاهدش هستیم. البته در ۲ الی ۳ سال اخیر با تشکیل “کانون کوهنوردان گیلان” که البته نقدهایی هم بر آن دوستان وارد است این امیدواری هست که سمت و سوی کوهنوردی استان با تشکیل NGO  های مستقل در جهت واقعی خودش قرار گیرد. یعنی با وجود یک هیات کوهنوردی،NGO هایی هم باشند که افراد دلسوز در آنها فعالیت کنند تا بتوانند کوهنوردی را به سمت درست و واقعی خود هدایت نمایند. اخیرا هم شنیده ایم که آقای “علی فیاض” به عنوان، “رئیس هیات کوهنوردی شهرستان رشت” انتخاب شدند .  آقای فیاض کسی است که در بحث کوه و کوهنوردی سابقه صعود به منطقه علم کوه را در نیمه اول دهه ۷۰ دارد و خودشان یکی از فعالین گروه آرش رشت که از اولین گروههای تشکیل شده در استان است بودند که فعالیتشان را در هیات کوهنوردی مرکز استان را باید به فال نیک گرفت .

۱۷- در ارتباط با مشکلی که شما گفتید بعضی افراد سودجویانه وارد کار می شوند و بعد وضعیت را خراب می کنند آنچه به ذهن میرسد این است که فاکتورهایی باشد که وقتی می خواهیم یک مجوز برای تاسیس یک گروه بدهند باید یک مسائلی را بررسی کنند. در این مورد اگر اطلاعاتی دارید بفرمایید که چه آیتمهایی را باید مورد بررسی قرار دهند؟
البته من در حال حاضر آنچنان شناختی از روش و مکانیسم هیات در دادن مجوز تاسیس یک گروه ندارم و نمی دانم جهت صدور مجوز برای گروهها چه ملاکها و تعاریفی وجود دارد ولی به نظرم یکی از مشخصه های مهم اینست که  یک گروه کوهنوردی از نظر اصولی باید ۲ مربی داشته باشد. حال با توجه به سابقه کوهنوردی و میزان فنی بودن آن در استان گیلان شاید داشتن دو مربی برای یک گروه کمی سختگیرانه باشد و ما نباید این وضعیت را با استان زنجان یا خراسان هم ردیف بدانیم. آنها با توجه به سابقه ی کوهنوردی که دارند خیلی غنی تر از ما هستند و بسیار بهتر از ما عمل می کنند. ساخت “پناهگاه میشان” در همدان شاید به سابقه کوهنوردی در استان گیلان برسد. آنها از خیلی جهات با ما فرق دارند. اگر بخواهیم با توجه به وضعیت کوهنوردی در گیلان، به شکل گیری یک گروه فکر کنیم باید به بحث فنی بودن اهمیت زیادی بدهیم و به نظرم الزام به داشتن مربی و کارآموز و بررسی میزان رشد کیفی و کمی کاراموزها در داخل گروه بعد از یک دوره مشخص مثلا ۱ ساله یا ۶ ماهه همگی می تواند در برآورد یک گروه ملاکهای سازنده  و مهمی باشد.

۱۸- از خاطرات شیرین کوهنوردی برایمان بگویید :
به جرات می توان گفت همه برنامه های کوهنوردی سرشار از خاطرات شیرین و بیاد ماندنیست . البته گاهی هم تلخ به مانند خاطره درفک سال ۷۷ . اما اجرای برنامه های فرهنگی در کوه بخصوص اجرای دو نمایشنامه توسط خود بچه های کوهنورد گروه همیشه برایم جالب و حایز اهمیت بالایی است . اجرای یک نمایشنامه از شعر بلند “دختران ننه دریا” اثر شاعر بزرگ  “شاملو” و نمایشنامه معروف “آنکه گفت آری و آنکه گفت نه” اثر “برتولد برشت” .

۱۹- در کدام منطقه این تاترها را اجرا کردید؟ در برنامه های عمومی ، اولی را در منطقه  “زرداب سیلان” رحمت آباد و دومی را در بالای روستای “هزره ویل” منجیل در مسیر “هفت چشمه” کلشتر .

۲۰- چطور شد که اینها را در کوه اجرا نمودید؟ نمایشنامه ی “دختران ننه دریا” را کمیته روابط عمومی با ۱۰ جلسه تمرینی که در شهر داشت با بچه های خود گروه که همه جوان بودند ،  اجرا کرد. اما اجرای تئاتر “انکه گفت آری  و انکه گفت نه ”  خیلی مشکل تر بود و کارگردانی آن را زنده یاد “فرهنگ توحیدی” از افراد به نام تئاتر در استان گیلان به عهده گرفتند و در آن زمان من به همراه ناصر یعقوبی ، خانم مریم پنداشته، مجید میرزایی ، حسین میلانچی، و پسرش با چند جلسه تمرین در منزل آقای فرهنگ توحیدی و جاهای دیگر، موفق به اجرای تئاتر شدیم که برای هر دو این برنامه ها جمعیتی بالغ بر ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفر حضور داشتند.
از دیگر خاطرات خوب کوهنوردی ایم ، حضور زنده یاد “احمد عاشور پور” در یکی از برنامه های گلگشت عمومی ما بود که با حضورشان خاطرات به یاد ماندنی را برای همه شرکت کنندگان آن صعود به جا گذاشتند.

اجرای نمایشنامه "آنکه گفت آری و آنکه گفت نه" درارتفاعات رودبار
اجرای نمایشنامه “آنکه گفت آری و آنکه گفت نه” درارتفاعات رودبار

 

۲۱- در صعود به “کله قندی” اعضای گروه ما افتخار آشنایی با گروه شما را داشتند و در واقع این آشنایی آورده های بسیاری برای گروه داشت. آنچه در نگاه اول برای ما جالب بود انسجام گروهی شما و نظم حاکم بر گروه بود. همچنین خواندن سرود بر فراز قله در حالی که همه ی اعضا دستهای همدیگر را گرفته بودید و دور هم حلقه زدید یک نمونه کار فرهنگی نمادین و تاثیر گذاری بود که شما آن روز انجام دادید. از چگونگی شکل گیری سرود برایمان بگویید و درباره  اینکه این ایده چطور شکل گرفت؟
در سال ۷۳ یا ۷۴ بود که در یکی از جلسات هیات مسئولین به این نتیجه رسیدیم پس از هر بار قرار گرفتن به انتهای صعود و موفقیتی که پس از هر صعود نصیبمان شد، سرودی را به عنوان “فلسفه” و اعتقاد راستین ما به زندگی و حرکت جمعی و هدفمند کوهنوردیمان بخوانیم و از طریق آن هر بار پیام خود و گروهمان را به سایر همنوردان منتقل نماییم و اینگونه بود که گوشه ای از “منظومه بلند آرش” سروده زنده یاد “سیاوش کسرایی” را به عنوان سرود قله خود تعیین کردیم که در آن میل به زندگی ، تکاپو، حرکت و ناامید نشدن موج می زند و از آن زمان تاکنون در پایان هر صعود آن را اجرا می  کنیم.
به نظرم چون کوهنوردی صرفن و تنها یک ورزش نیست بلکه انتخاب یک شیوه زندگی کردن است ، بنابراین همراه با خود ویژگیها و مشخصات خاصی دارد که از نحوه نگرش ما به پدیده های مختلف سرچشمه می گیرد. مثلن گاهی اوقات برخی از همنوردان که تازه وارد گروه یا کوهنوردی می­شوند، می­گویند که آقا ” شما در خصوص شعر و آواز خوانی در کوهستان خیلی محدودید و اصلن چرا آوازهای خاصی را در کوه باید خواند ؟” و یا ” نباید در کوهنوردی افراد را محدود به خواندن ترانه ها و آوازهای خاصی نمود”.
واقعیت این است که با توجه به تاریخچه این ورزش در کشور، در زمینه فوق کوهنوردی صاحب ادبیات خاصی ست که بزرگترین مشخصه اش وجود دو کتاب مجزا تحت عنوان “سرود کوهستان” است و این کتابها و سرودهایش با تاریخچه کوهنوردی ما عجین شده است.  البته در طی این سالها چندین گروه از جمله ما  اقدام به انتشار خلاصه ای از آوازها و ترانه های آن کتابها نمودیم. کوهنوردی برای خودش ادبیاتی دارد و شعر خاصی هم برای خود می طلبد و هر شعر و آوازی را در شرایط صعود و حرکت جمعی کوهنوردی نمی توان بر زبان جاری کرد . همانطور که مثلا در عروسی آوازهای زیبای “مرغ سحر”  یا “کاروان” جایگاهی ندارد . پس اگر از آن زاویه به این قضیه نگاه کنیم می توانیم بگوییم نخواندن “مرغ سحر” یا “کاروان”  در عروسی ها یعنی محدود کردن آن مراسم شاد…

اجرای سرود قله در یک برنامه عمومی بهار 91
اجرای سرود قله در یک برنامه عمومی بهار ۹۱

۲۲- به نظر شما کسی که می خواهد کار کوهنوردی را در قالب یک گروه شروع کند و ادامه دهد گروه چه مهارتهایی را می تواند به یک کوهنورد منتقل کند، چقدر می تواند آن را توانمند کند. همه ی اینها مستلزم این است که گروه خودش هم یک سری تواناییهای خاص داشته باشد تا بتواند این کارها را انجام دهد. حال این چگونه اتفاق می افتد؟ در این مورد برای ما صحبت کنید مخصوصا که شما تجربه کار گروهی را هم دارید.
هر گروهی برای خود یک ساختار و تشکیلاتی دارد که در آن کمیته های مختلفی از قبیل کمیته فنی، روابط عمومی، امداد و نجات کوهستان و … تعریف شده است. همچنین با توجه به ضعف آموزشی که در بدنه اصلی کوهنوردی استان وجود دارد ، گروههای کوهنوردی باید کمیته ای به صورت مستقل یا به عنوان زیر مجموعه ی کمیته فنی تحت عنوان “کمیته آموزش” تشکیل دهند که یکی دو گروه این کار را انجام داده اند و در این راستا خیلی هم موفق هستند. گروه با ایجاد کمیته آموزش می تواند اعضا و همنوردان خود را موکداً تشویق کند تا دوره های آموزشی کوهنوردی را طی کنند. ضمن اینکه به نظرم “آموزش مادر کوهنوردیست”.
حال فردی که می خواهد به کوه برود، بایستی بر طبق علایق و روش های تعریف شده در مقوله کوهنوردی در راه  فراگیری آنها تلاش نماید. هرگاه گروههای ما قوی باشند و کمیته های قوی داشته باشند در نتیجه افرادی هم که وارد کوهنوردی می شوند در آن قاعده قرار می گیرند و با توجه به رشد مرحله به مرحله با رفتن در کلاسهای متعدد آموزشی ، مهارتهای لازم را بدست می آورند. یعنی هر کس در راستای علاقه اش به مباحث مختلفی که در کوهنوردی وجود دارد و با توجه به شناختی که مسئولین از علایق فرد پیدا می کنند می توانند او را مثلن به کمیته فنی معرفی نمایند و مسئول کمیته فنی بر اساس وظایف تعریف شده در اساسنامه اقدام به برگزاری کلاسهای آمادگی جسمانی و کلاسهای فنی در مسایل مختلف از قبیل فن عبور در غار، از سنگ، در برف و یخ  یا کار با کلنگ یا باتون یا نحوه گام برداری در کوهستان می نماید و فرد با ثبت نام در این کلاسها به رشد و ارتقا کیفی خودش مبادرت می کند. من احساس می کنم در صورتی که افراد در قالب گروه کوهنوردی کنند و از طرف دیگر،  گروهها ساختار تشکیلاتی درستی داشته باشند و به وظایفی که در ارتباط با کوه و کوهنوردی دارند به درستی ایفای نقش کنند نه تنها باعث رشد فردی می شوند بلکه به رشد کوهنوردی آن منطقه نیز کمک خواهند کرد و سایر گروهها را نیز تحت تاثیر خود قرار خواهند داد.

حضور زنده یاد "عاشور پور" در برنامه عمومی - پاییز 78
حضور زنده یاد “عاشور پور” در برنامه عمومی – پاییز ۷۸

۲۳- حال با توجه به این مطلب که گروه علاوه بر کارکرد تخصصی که به اعضایش می دهد، می تواند یک سری مهارتهای دیگر مثل مهارتهای اجتماعی و مدیریتی را هم  به اعضا منتقل کند، با توجه به رشد مرحله به مرحله ی هر عضو در گروه (روز اول فرد، عضو ساده ایست، یک روز کوهیار می شود، یک روز عقبدار، یک روز جلودار و روز دیگر سرپرستی را تجربه می کند و در این راستا طبیعتا مهارتهای زیادی را کسب می کند که در زندگی روزمره خودش هم می تواند از آنها استفاده کند.) مسئولین گروه چگونه می توانند در این راستا تاثیر گذار باشند. اگر بخواهیم از این زاویه به قضیه نگاه کنیم شما وضعیت گروهها را چگونه می بینید؟
در این خصوص من فکر می کنم خود اعضای هیئت مسئولین یا هیئت مدیره یا هر اسم دیگری که بر آن می گذاریم وظایف خیلی خطیری برعهده دارند. اول اینکه باید خودشان را به عنوان یک مبلغ واقعی ترویج ارزشهای حاکم در ورزش کوهنوردی نشان دهند. یعنی از هر دو جهت “عملی” و نظری”  خود را قوی نمایند. در بحث عملی که در قسمتهای پیشین این مصاحبه به آن پرداختیم ، با حضور در کلاسهای متعدد به رشد خوب و قابل قبولی برسند. در بحث نظری هم باید خود را مجهز به بحث مطالعه و خواندن کتب در زمینه کوهنوردی کنند. اگرچه از این نظر ما در کشور خودمان خیلی فقیر هستیم و من فکر می کنم مجموعه کتابهایی که در بحث تخصصی کوه و کوهنوردی در کشور ما چاپ شده به ۱۰۰ عنوان هم نرسد اما همین هم غنیمت است. تجربه نشان داده است که افراد مختلف پس از شش ماه آمدن به کوهنوردی و حرکت در قالب گروههای آن با قبل از آن تفاوتهای اساسی پیدا می کنند و این تغییرها، اتفاقی بدست نمی آید. وی با دیدن رفتارها و مشخصه های بارز اخلاقی از طرف هیات مسئولین و همچنین اعضای اصلی گروه است  که به تدریج احساس می کند وارد فضای دیگری ، قدری متفاوت تر از جامعه شده است. این فرد با دیدن اینها درک می کند که وارد جمع متفاوتی شده است و مثل اینکه با آنچه در داخل شهر و در جامعه متداول است، تفاوت دارد. مثل اینکه برای هر چیزی ارزشی قائل اند و در نتیجه وقتی فرد در یک چنین محیطی قرار می گیرد خود به خود از آن تاثیر می پذیرد. بنابراین در وهله اول اگر عضوی از اعضای هیات مسئولین در گروهها هستیم باید خودمان را به سلاح مطالعه مجهز کنیم، سلاحی که معمولا در کشور ما خیلی کم به آن بها داده می شود.
رجوع به بحث مطالعه بسیار کم شده است . مقایسه تیراژ دو کتاب در زمینه کوهنوردی بین دهه ۶۰ و وضعیت حال، نشان از عمق فاجعه ای می دهد که با آن مواجه ایم . کتاب “کوه گشت و لذت” نوشته آقای سرابی در سال ۶۷ به تعداد ۶۰۰۰ نسخه چاپ شد در حالی که اخیرن کتابی در همین زمینه تنها ۷۷۰ عدد  تیراژش بود . ما کوهنوردها بایستی خودمان را به اصول تعریف شده در کوهنوردی که همان اصول انسانی در این ورزش است، مجهز کنیم وقتی می گویم ما کوهنوردها این بدین معنا نیست که ورزشکارهای دیگر را شامل نمی شود چرا که ورزش کوهنوردی به مانند برخی ورزشها علاوه بر پرورش جسم، پرورش روان هم هست. شاید برایتان جالب باشد در سمیناری که چند روز قبل از برگزاری مجمع عمومی جهانی کوهنوردان برگزار شد. بندها یا مواردی در آن تحت عنوان ” چگونه به کوه برویم” مورد تایید مجمع جهانی قرار گرفت و ۷ نکته اساسی  را مورد تاکید قرار داده بودند. یکی از آن موارد  “احترام به افراد بومی داخل کوهستان و موجودات حاضر در کوهستان بود” یکی  دیگر “شناخت اورستهای محلی خودتان و استفاده از آنها ” بود و باید بدانیم که این نکته ها فی البداهه نوشته نشده اند. یکی از ۷ آیتم این بود که “کوههای منطقه ی خودتان را بشناسید و از آنها لذت ببرید.” در واقع این موارد به مانند برخی های دیگر در تاریخچه کوهنوردی جهان ثبت گردیده است .
کوهنوردی برای خود ورزش کاملی است و جریان تکامل و رشد اجزای تشکیل دهنده اش از جمله شرافت انسانی که اصلی ترین عنصر آن به شمار میرود، به وضوح دیده می شود . تکامل و رشد شرایط حاکم در فکر و اندیشه ی انسانی، اینکه قبل از به کوه رفتن چگونه بودیم و بعد از آن چگونه شدیم. به نظرم کوهنوردی ورزشی است که چگونه زیستن را به ما کوهنوردان می آموزد. حال برای تاثیر گذاشتن بر افرادی که در مقابلشان مسئولیم باید خود را مجهز به سلاح مطالعه و آگاهی نماییم.

۲۴- همانطور که می­ دانید در ارتباط با کارکرد تشکلها، هیاتهای استان و شهرستانها ضعفهایی دارند و به دلیل ضعف هیاتها، یک سری تشکلهایی مثل جمعیت کوهنوردان یا کانون کوهنوردان تشکیل شده اند. در حال حاضر کارکرد گروه مشخص است و ما می دانیم که از یک گروه چه انتظاری باید داشته باشیم ولی واقعا رسالت اینها چیست؟ اینها چه کار می کنند؟ وقتی یک گروه، کار گروهی را انجام می دهد و می تواند با گروههای دیگر هماهنگ شود و برنامه های مشترک بگذارد، در چنین شرایطی این جمعیت و این کانون و این هیات چه کارهایی باید انجام دهند و چه انتظاری می توان از آنها داشت؟
هیات موضوعش با آن نهادهایی که فرمودید (NGO) فرق می کند. آن در یک قاعده ی دیگری ست. دغدغه ی هیات هم در این چند سال اخیر اصلا  بحث کوهنوردی نیست و چون خودشان عناصر کوهنورد نیستند برایشان اهمیتی ندارد که جامعه کوهنوردی باید به چه سمتی برود و چهه کیفیتی از کوهنوردی را داشته باشد. هیات جایگاهش جداست البته نه اینکه به آن کاری نداشته باشیم و خودمان را از آن جدا بدانیم منظور من این نیست. این ضعف به قول معروف به همه ما بر میگردد ما باید چالشهای موجود در کوهنوردی استان را بشناسیم و در حد توان خود برای از بین بردن آن چالشها تلاش کنیم .
در بحث NGOها فکر می کنم وجود آنها در جامعه کوهنوردی ما خیلی مفید است. اینکه می گویید، گروهها به همدیگر نزدیک هستند، سابقه ی کوهنوردی در استان گیلان این را نشان نداده است. بیش از نیمی از گروههای موجود، بر اثر انشعابی که در گروه “مادر” و “اصلی”  صورت گرفت ، بوجود آمدند. حال ارتباط منظمی بین گروهها که در جهت رشد یکدیگر باشد ، دیده نمی شود و نمی توانیم منکر این مسئله شویم . حال ممکن است در آینده با تلاش بیشتر این اتفاق بیفتد. در این میان اهمیت وجودی نهادهای مستقل کوهنوردی که متشکل از چند گروه باشد خود به خود روشن میشود. کانون کوهنوردان یا جمعیت کوهنوردان یا هر نهاد مستقل دیگر، می تواند به عنوان منسجم کننده گروههای مختلف فعالیت نماید. مثلن کانون کوهنوردان ، علیرغم تاملاتی که بر برخی تصمیماتش وارد است  در طول یک سال ،  چهار صعود دارد که به طور مشترک بین ۱۰ گروه  برگزار می شود. این یک عمل مناسب در جهت آشنایی بیشتر کوهنوردان و گروهها با یکدیگر است . ضمن اینکه ،  واقعا جای گروه کوهنوردی دامون انزلی در آنجا خالی ست.  کانون به عنوان یک نهاد مستقل بعضا می تواند کارهایی را انجام دهد که هیات کوهنوردی با توجه به ویژگی نیمه دولتی بودنش قادر به انجام آن نیست. در نتیجه نهادهای مستقل با دایره عملکردشان می توانند متنوعتر در جهت زدودن مشکلات ریز و درشت کوهنوردی گام بر دارند.  مثلا فکر کنید در خصوص نگاه منفی که علیه کوهنوردی در سطح استان وجود دارد، “کانون کوهنوردان” در صورت عملکرد قوی می تواند با یک فراخوان ساده از کوهنوردان اعتراض خود را به این مسئله نشان دهد و مثلا با یک صعود نمادین مثل پاکسازی مناطق اطراف ماسوله چهره ی خوبی از کوهنوردان در ذهن همه بجا بگذارد . کانون یا هر نهاد مستقلی منطبق با اساسنامه یا آیین نامه خود ، قادر به انجامش است.  این کار کوچکی نیست که ما بتوانیم این اعتبار به حق و واقعی را به ورزش کوهنوردی بازگردانیم تا همه بدانند که  کوهنوردان از سالم ترین افراد این جامعه هستند نه آن طوری که برخی ها تصور می کنند.  سال پیش پاکسازی “تپه کلورز” در رستم آباد با همت آقای “کاوه اسدی” از کوهنوردان خوب آن منطقه انجام شد. تپه زیبای  “کلورز”  که از مدتی قبل به محل انتقال زباله های شهری تبدیل شده بود، با زحمت ایشان و ارتباطی که با ارگانهای دولتی منطقه گرفتند به دنبال اجرای یک صعود بزرگ توسط کانون کوهنوردان گیلان ، به صورت نمادین از زباله پاکسازی شد و این موجب شد که هفته بعد شهرداری رستم آباد آن را با نیروهای خود به طور کامل پاکسازی کند . نهــــــــــادهایNGO  در کوهنوردی می توانند باعث نزدیکی گروهها به یکدیگر شوند. من اخیرا شنیده ام که جهت اجرای کارهای آموزشی در کانون ، کمیته های مختلفی تشکیل شده است. کانون می تواند با ارتباط بین گروههای مختلف در جهت برگزاری دورهای آموزشی مختلف گامهای موثری بردارد . برگزاری کلاسها در کیفیت مطلوب برای گروهها قدری مشکل است . آوردن مدرس و تقبل هزینه  برای یک گروهی که مثلن چهار متقاضی شرکت در کلاسی را دارد ، مشکل است . در نتیجه نهادهای مستقلی از قبیل کانون کوهنوردان می تواند با فراخوانی خوب از گروهها به صورت جمعی دوره ها و کلاسهای خوبی برگزار نماید . واقعیت این است نهادهای مستقل در کوهنوردی  اگر واقعا بخواهند قوی کار کند، ضعفهای موجود در هیاتهای کوهنوردی استان و شهرستانها را بهتر می توانند ببیند و تاثیری که بر عملکرد هیات ها می تواند داشته باشد به مراتب بالاتر از تاثیر یک گروه خواهد بود.

۲۵- کوهنوردی برای هر کس از یک جایی شروع می شود و هر فرد به واسطه ی عناصر مختلف از جمله: کنجکاوی، ماجراجویی و طبیعت دوستی انگیزه ای برای کوهنوردی می یابد و این علاقه به کوه رفتن ممکن است ادامه یابد و در کنار شادی های صعود، مسائل مختلفی ممکن است برای هر فردی پیش آید که ممکن است به خاطر آنها کوه را کنار بگذارد و با خود بگوید دیگر بس است. نمونه کم نداریم. به عنوان مثال اگر آن ماجرایی که در درفک مهر اتفاق افتاد برای هر کس دیگری پیش می آمد شاید  آن صعود، صعود آخرش بود ولی این چه حسی در شما بود که انقدر جدی آن را پیگیری کردید یا چه نیازی بود که باعث شد این قضیه و این داستان کوهنوردی در شما تمام نشدنی باشد  و اینگونه ادامه پیدا کند.
من می خواهم سئوال را با آخرین جمله ای که زنده یاد “هادی نیک اندام” ، قبل از بیهوش شدن  با صدای بلند فریاد کرد ، پیوند بزنم : “زنده باد زندگی”. ما با همین پیام که به نوعی کوهنوردی، زنده بودن زندگی را برایمان تداعی و معنی می کرد ، ادامه دادیم . نه به این خاطر که صرفن زنده یاد “هادی ” آن را گفته باشد . بلکه اعتقاد راسخ به آن داریم. واقعیتش این است که ورزش “انسان محور” و “اجتماعی” کوهنوردی ، نه تنها قسمت بسیار مهمی از زندگی بلکه خود، معنا کننده آن است و اصلا نمی توان آن را  در قالب بحث ورزش محدود نمود. ما رمز بقای خودمان را در چگونگی نحوه زندگی چهار عزیزی که در حادثه مهر ۷۷ جان عزیزشان را از دست داده بودند می بینیم. یعنی نحوه زندگی آن آدمها به گونه ای بود که برای ادامه کار، ورزش و زندگیمان الگو شد. البته من نمی خواهم اسطوره سازی کنم چون همان آدمها نیز ممکن بود در زندگی خودشان دارای ضعفهایی باشند و این کاملن طبیعی ست . چرا که تنها موجودات “بی جان” اشتباه نمی کنند. ولی برخی ویژگیهای آنها در زندگی خودشان، توان بسیار بالایی در ما ایجاد می کرد تا بتوانیم به ادامه حیات در ورزش کوهنوردی بپردازیم و اینکه حتی لحظه ای به ماندن فکر نکنیم یا بگوییم دیگر کوهنوردی بس است! همانگونه که بر فراز قله درفک روی تابلوی یادمان این عزیزان نقش بسته است ، آنها واقعن معلمین ایثار و تلاش بودند…  یادشان گرامی .

۲۶- با توجه به سابقه طولانی شما در گروه و موفق بودن گروه شما در سطح استان چه توصیه ای برای گروههای کوهنوردی که بضاعت بالایی ندارند دارید؟ برای اینکه حرکاتشان ماندگار شود و یا موقعیتشان تثبیت و رو به رشد شود.  با توجه به وضعیت هیاتهای کوهنوردی،  شما گروه های کوهنوردی را چگونه ارزیابی میکنید؟ چه کار باید بکنند . اگر پیشنهادی دارید بفرمایید.
فکر می کنم به بعضی از شرایط جهت رشد و چگونگی ارتقای کار گروهی در قسمتهای بالاتر اشاره هایی داشتم . اما حالا با هم مروری می کنیم بر برخی دیگر از عوامل موفقیت یک گروه . به نظرم گروهها باید سه عنصر اساسی تعریف شده در کوهنوردی را که در شمار ویژه گیهای مشخص جهانی اش به شمار می رود در مسایل کاری خود قرار دهند ویژه­گی ورزشی بودن ، ویژه گی اجتماعی یا گروهی بودن  و ویژه گی فرهنگی بودنش .
هرکدام از مشخصات بالا برای خود تعاریف و ضرورتهای مشخصی دارد که باید آنها را در گروه و در خلال ورزش کوهنوردی رعایت نمود . حال ببینیم ویژه گیهای بالا در یک گروه کوهنوردی به چه معناست .
به نظرم برای انجام هر عمل هدفمند گروهی و جمعی ، وجود یک آیین نامه یا اساسنامه که محصول “خرد جمعی” عناصر تشکیل دهنده آن جمع است ، لازم و ضروریست. اساسنامه ای که بطور شفاف و روشن وظایف و حقوق همه اعضا و همنوردان یک گروه را مشخص نماید و مشخصات این ورزش را در اهداف آن گروه و غیره روشن کند و رعایت مفاد آن برای همه در گروه، از
عضو هیات مسئولین گرفته تا هر شرکت کننده ای در برنامه­ها، واجب باشد. پرهیز از فرد گرایی و شخصیت محوری در گروه و پیشبرد تمام مسایل در آن بر اساس تصمیم جمعی که می تواند هیات مسئولین باشد یا هر اسم دیگری که منتخب  اعضای  گروه  در مجامع عمومی است .  بررسی و ارزیابی موشکافانه برنامه های گروه در جلسات منظم هیات مذکور که جلسات آن همواره برای ورود اعضا و مهمانان گروه برای ابراز عقیده و نظر آزاد باشد. تفکیک وظایف اعضای مختلف هیات مسئولین و بازرسین گروه در اساسنامه و بررسی دقیق عملکرد آنان در مجامع عمومی عادی و یا فوق العاده.
“نظم” یک عامل تعیین کننده در کیفیت کار گروه است که اجرا و انجامش توسط هیات مسئولین در پیشبرد کلیه مسایلی که در فاصله بین دو مجمع با آن درگیر است و همچنین از طرف بخصوص سرپرستان برنامه­ها در کیفیت صعودها و موفقیت گروه همواره بسیار مهم و تاثیر گذار است. همچنین اصل “انتقاد پذیری” و “انتقاد از خود” از دیگر ویژگیهایی ست که اگر چه با توجه به شرایط اجتماعی دیارمان قبولش قدری دشوار است اما به نظرم تمرین آن در جمع ورزشی عزیزی به مانند یک گروه کوهنوردی می تواند راه گشای بسیاری از کارها در پیشبرد امور باشد. عنصر فرهنگی بودن در ورزش کوهنوردی ، یک اصل مهم در این حرکت “خردمندانه” است که به شیوه های گوناگون می تواند ابراز وجود نماید چرا که رشد و تعالی این ورزش تا حد زیادی به این عنصر وابسته است. جالب است بدانیم در بین همه ورزشها ، کوهنوردی  بیشترین کتاب ها ، کلاسها ، سایت ها و وبلاگ ها ی شخصی را به خود اختصای داده است. کوهنوردان حساس
ترین انسانها به نحوه زندگی اطرافیان خود ، همچنین سایر موجودات از جمله گیاهانند. در مواقع بروز حوادث مختلف در این سرزمین و همچنین جهان از اولین امداد گرها به افراد آسیب دیده ، کوهنوردانند. همه این موارد مهر تاییدی بر حضور و وجود “عنصر فرهنگ” در ورزش کوهنوردی است . در میان برنامه های خود از طریق کمیته روابط عمومی یا فرهنگی “گروه” متناسب با زمان و مکان صعودها ، میتوان برنامه های فرهنگی تدارک دید که در ارتقای سطح فرهنگی گروه بی شک موثر خواهد بود .
کوهنوردی هم بر همین ضرورتهایش استوار است و این ضرورتها را در کوهنوردی ما تعریف و ابداع نکرده ایم بلکه تاریخ کوهنوردی آنها را به ما آموخته و تمام موارد را در گزارشــــهای بزرگــــــان کوهنوردی دیده ایم . ما درحد توان خود در جهت اجرای آنها گام برداشتیم و به نتایج خوبی هم رسیدیم .

۲۷- الگوی شما در کوهنوردی کیست؟ یا به عبارت دیگر مسعود سلیم پور اگر بخواهد از افراد تاثیر گذار بر زندگیش بگوید از چه کسانی یاد می کند؟
همانطور که قبلا هم گفتم ما در بحث کوهنوردی اسطوره نداریم البته این بدان معنی نیست که نتوانیم مواردی را به عنوان الگو در نظر نگیریم. به نظر من اساساً انسان زنده انسان بی خطایی نیست . من در دهه ۷۰ یک روند حرکتی خاصی را در گروه سپهر دیدم که تاثیر بسیار زیادی روی من گذاشت و آن هم به خاطر وجود انسانهای شریفی بود که در آنجا بودند . من ازسال ۷۳ تا ۷۷ در این گروه بودم و با دوستانی که به گروه “تیلار” آمده بودند سعی کردیم تقریبن همان ویژگیها و مشخصات را ادامه دهیم و فکر می کنم اگر از کس یا کسانی نام ببرم جفایی است به افرادی که اسمشان را از یاد بردم ، چون مجموعه ی این همنوردان بودند که تاثیر بزرگی بر من گذاشتند و متاسفانه حالا بعضی آز آنان یا هزاران کیلومتر دور تر از ما زندگی می کنند و یا در این سالها جان عزیزشان را از دست داده اند .

۲۸- توصیه ای شما به جوانانی که وارد این عرصه می شوند چیست؟
من می خواهم به دوستان عزیزی که تازه وارد عرصه کوهنوردی می شوند بگویم که واقعا این حرکت را یک ورزش و یک شیوه زندگی ببینند و صرفا به خاطر تفریح و لذت بردن به کوه نیایند و اگر می خواهند به ورزش کوهنوردی ادامه دهند در وهله اول مقوله آموزش را به هیچ عنوان فراموش نکنند، در داخل گروههای واقعن کوهنوردی حضور پیدا کنند و به تعریفها و ضرورتهای پیش بینی شده در کوهنوردی توجه نمایند. انگیزه، توانایی و امکانات را به عنوان سه رکن اساسی کوهنوردی که در بیانیه جهانی کوهنوردان (تیرول) جهت رشد کیفی کوهنوردی مطرح شده است را مد نظر قرار دهند و براساس آن کوهنوردی خود را ادامه دهند. مطمئنن با در نظر گرفتن واقعیت کوهنوردی همه ما خواهیم توانست یک عمر سرشار از خاطرات شیرین را  در ذهن و جان مان داشته باشیم.

۲۹- انتقاد یا پیشنهادی به گروه دامون دارید بفرمایید:
از گروه فرهنگی ورزشی دامون به خاطر برگزاری چنین مصاحبه ها و تلاشی که در جهت کم کردن فاصله کیفیت و کمیت کوهنوردی که در استان ما به قولی “بیداد” می کند، تشکر می کنم.

۳۰- فارغ از اینکه مصاحبه با من چه اندازه می تواند در این راستا مفید باشد ، اما هدف شما یک هدف بسیار متعالی ست چرا که در این راستا باید حالا حالا ها کار کنیم و در جهت رفع کمبودهایمان دراین خصوص برآییم . البته کار ساده ای نیست  . . .
انتقاد از گروه دامون این است که در برنامه های مشترکی که گروهها می گذارند شرکت نمی کند. البته انتقاد من از این زاویه است که گروه دامون را گروه بسیار فعالی می بینم و واقعا حیفم می آید در برنامه های مشترک استانی این گروه حضور نداشته باشد. ما بعضن در صعودهای مختلف همدیگر را دیده ایم و از معیارهای کوهنوردی شما اطلاع داریم و صعودهایتان را از طریق سایت دنبال می کنیم. گزارشهای خیلی خوب و با تصاویر منتشر می کنید. ولی یک مقدار در مجامعی که گروههای دیگر هستند کمتر شما را می بینیم و البته یک انتقاد دیگر که داشتم این است ، در برنامه های شما صعودهای خارج از استان کم دیده می شود و این واقعا حیف است. همنوردان تان اگر مناطق کوهستانی خارج از استان را ببینند یک تجربه غنی برایشان می شود. مثلن با دیدن کوهنوردان و گروههای دیگر خودشان را مورد مقایسه قرار میدهند .  اینکه خوب هستیم یا نه. ضعیف هستیم یا قوی. اگر قوی هستیم در چه مقوله ای؟ و اگر ضعیف در چه مقوله ای؟ سال گذشته یک برنامه در اواخر پاییز به الوند همدان داشتیم ، تعدادی  از همنوردهای جوان ما آنجا بودند و دیدن محیط کوهستانی کوه الوند همدان برایشان خیلی جالب بود. کسانی که از گیلان آمده بودند و همیشه با درخت و گل مواجه بودند وقتی آنجا آمدند ،  متوجه شدند محیط کوهستان می تواند چهره دیگری هم داشته باشد . مثلا نکته ای که خیلی متمایز بود بین ما و گروههای همدانی،  این بود که  ما از پایین تا قله و هنگام برگشت سرودهای دسته جمعی می خواندیم و این کمتر در آنجا بین کوهنوردان دیده می شد. در مقابل تجهیزات ما نسبت به کوهنوردان آنجا از سطح پایین تری برخوردار بود، کلنگهای خیلی خوب، باتونهای خیلی خوب، گتر خوب و … و کلا  صعودهای خارج استان تجارب خیلی بالایی برای گروه می تواند داشته باشد.
ولی به طور کلی باید بگویم که گروه دامون یکی از گروههای فعال و تاثیر گذار نه  در سطح شهرستان بندر انزلی بلکه در سطح استان گیلان است و به نظرم انگیزه و تلاشتان باید قدری بیشتر از گروههای دیگر استان باشد. چرا که  از گذشته های دور انزلی را فقط به دریا می شناختند و اینکه یک گروه کوهنوردی در یک شهر بندری فعال باشد یک مقدار کار را  مشکل تر می کند .
سخن آخربه قول “رینهولد مسنر”:   ” کوهنوردی، هنر زنده ماندن در شرایط سخت است” .

با سپاس
مینا نوری زاد
عضو کمیته روابط عمومی و انتشارات گروه کوهنوردی دامون بندر انزلی

 

همچنین ببینید

صعود می‌کنم تا دختران نپالی درس بخوانند!

 «سارا صفری»، دانشجوی زبده ایرانی ساکن امریکا که پس از فارغ‌التحصیلی در رشته‌ مهندسی برق …

۳ دیدگاه

  1. فضل اله اسپروز

    سلام٬شماها یا دیوانه اید یا عاشق یا الکی خوش یا هر چیز دیگه ای که شماها رو دور یک واژه جمع میکنه(دیوانه ها)٬به هر حال این باعث نمیشه که از شما ها بدم بیاد!! همیشه کوهنوردهایی که جونشون رو کف دستشون میذارند و با یه غول یخی که با هیچکس شوخی و تعارف نداره در می افتند برام یه علامت سئوال بزرگ بودن!!چی گیرتون میاد؟!دیوانگی٬ جنون٬ عشق یا شاید هم بازی کردن با فرشته ی مرگ در دل یخ و قلب ارتفاع!!به هر حال اینا باعث نمیشه که براتون آرزوی موفقیت نکنم!!موفق باشید دیوانه های بلند پرواز!

    از طرف بیگانه ای در دهکده

  2. خیلی جالب و اموزنده بود، علاوه بر اینکه در بخش خاطرات درفک اشک در چشمان آدم جاری می شود.
    با سپاس از مسعود سلیم پور عزیز که همیشه از او آموختم
    پایدار باشی چون سماموس

  3. ما ز هر صاحب دلی یک رسته فن آموختیم

    عشــق از لیلی و صبــر از کوه کَن آموختیم

    گریه از مـرغ سحر ، خودسوزی از پروانه ها

    صــد ســرا ویرانه شد ، تا ساختن آموختیم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *